••• کتول میدرخشد •••

از شما دوست عزیز میخوام که در صورت استفاده از مطالب وبلاگ حتما نام وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایید.ممنونم.

••• کتول میدرخشد •••

از شما دوست عزیز میخوام که در صورت استفاده از مطالب وبلاگ حتما نام وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایید.ممنونم.

گفتگوی بهرام رادان با استاد عزت‌ا... انتظامی (1)

عزت ا... انتظامی 

 

من عزت هستم، عزت یدالله، بچه سنگلج...  

 پروردگار بزرگ را شاکرم، اکنون که کمی بیش از شش ماه است، تصمیم به گفت‌وگو با چهره‌های محبوبم را گرفته‌ام، سه تن از ماندگارترین‌شان قدم روی چشمانم گذاشتند و افتخار هم صحبتی‌شان را به این حقیر دادند.پس از رضا کیانیان عزیز (ایده‌آل، شماره 9) و همایون ارشادی دوست داشتنی (ماهنامه فیلم 377) اینک در شعف مصاحبه با قله بازیگری سینمای‌مان چنان غوطه ورم که اطمینان دارم، در شب چاپ این شماره خواب به چشم‌ام نخواهد آمد.

ایده این گفت و گو و عکس خاص، «چهار نسل انتظامی» ،کمی قبل از نوروز امسال و برای شماره ویژه نوروزی به ذهنم آمد. با استاد در میان گذاشتم، مطلوب‌شان نبود، پذیرفتم و صبر کردم.

نمی‌دانستم چه کسی را جانشین‌شان کنم. تا اینکه در میانه بهار امسال، وقتی در آلمان برای سومین مرتبه(پس از گاوخونی و حکم) در فیلم زادبوم (ابوالحسن داودی) همبازی ایشان بودم، پیشنهاد را دوباره مطرح کردم و ایشان نیز با سعه صدر فراوان پذیرفتند و بالاخره اندکی پیش از سالروز تولدشان این مهم انجام شد.

در هنگام صحبت، همان‌قدر که حواسم به پرسیدن سوال‌های کمتر پرسیده شده بود، مایل بودم که استاد خسته نشوند. هیچ وقت تصور نمی‌کردم که 93 دقیقه بدون وقفه صحبت کنیم. در این میان بی‌نهایت سپاسگزار خانواده محترم آقای مجید انتظامی و به خصوص دختر مهربان‌شان هستم که مرا یاری دادند.

در آخر، این مقال را در تابلوی افتخاراتم ثبت می‌کنم و آن را مدیون آقای بازیگر سینمای‌مان هستم که محبت‌شان شامل من کوچک شد و امیدوارم که از این مصاحبت راضی بوده باشند. آمین.

 

 

انتظامی نامی که از خانواده مادری آمد می‌خواهم بدانم زندگی شخصی شما چگونه بوده. یعنی این عزت‌الله‌خان انتظامی از کجا می‌آید؟

ما خانواده پر جمعیتی بودیم، مادر من 14 شکم زاییده بود که پنج‌تا مردند. ولی 9تای بقیه هستند. من پنج برادر و چهار خواهر دارم و اولین فرزند مادر و پدرم بودم. خلاصه این خانه فوق‌العاده شلوغ بود. اصلا داستان ازدواج پدر و مادر من جالب است. چون پدر من از اشتهارد آمده بود تهران، که دوره سربازی را بگذراند، خانواده مادری من، قوم و خویش انتظام‌دربار بودند. حالا اینکه چه‌طور این دو نفر با هم آشنا شدند خدا می‌داند. به هر حال با هم ازدواج کردند و من هم اولین فرزندشان بودم.

آیا فامیل مادر شما، اشراف‌زاده بودند؟

بله، انتظامی دربار بودند.

پس شما فامیل مادرتان را برداشتید؟

وقتی که من متولد شدم، سجل اصلا نبود. پشت قرآن می‌نوشتند. بعد که زمان رضاشاه رفتند سجل بگیرند پرسیدند اسمش چیه؟ مادرم می‌گوید: عزت‌الله. می‌پرسند اسم پدرش چیست؟ مادرم نمی‌دانسته چون پدرم با رضا‌شاه به جنگ ترکمن رفته بود.

 مادرتان فامیل پدرتان را نمی‌دانسته؟

اسمش را هم نمی‌دانسته، اسم پدرم «نیت‌الله» بوده اما مادرم می‌گوید؛ «یدالله»! آن موقع که مثل الان نبوده آدم بتواند همه جزییات طرف را بفهمد. خلاصه وقتی من به دنیا آمدم و رفتند برایم سجل بگیرند، چون مادرم فامیل پدرم را نمی‌دانسته، فامیل خودش را روی من می‌گذارد. معلوم نیست سنم را چه‌قدر بالا بردند یا پایین آوردند.

نام فامیل پدرتان چه بود؟

ابراهیم اشتهاردی.

«چهار نسل انتظامی» ،کمی قبل از نوروز امسال و برای شماره ویژه نوروزی به ذهنم آمد. با استاد در میان گذاشتم، مطلوب‌شان نبود، پذیرفتم و صبر کردم.

 سجل اولی را هنوز دارید؟

نه، وقتی عوض کردیم گرفتند. البته من یک گرفتاری هم پیدا کردم، وقتی من تصدیق شش ابتدایی را گرفتم، مادرم رفت برایم رونوشت بگیرد، می‌گویند چرا در پرونده خانوادگی اسم‌اش نیست؟ اسم پدرم اصلاح می‌شود . اسم بقیه بچه‌ها ردیف بوده ولی هرچه می‌گردند، پدری برای من پیدا نمی‌کنند، در خانواده ابراهیم اشتهاردی یک اسم تک به نام عزت‌الله انتظامی وجود داشته که پدرش مشخص نیست. البته نام مادرم یعنی «عذرا انتظامی» بوده است. بعد برای من نامه آمد که باید به دادگاه اداره سجل و ثبت احوال بروم، از من پرسیدند پدرت کیست؟ گفتم: پدرم است. پرسیدند: پس یدالله‌خان کیست؟ گفتم اسمش همین است دیگر. اینها فکر می‌کردند که من پدر متمولی داشته‌ام و برای این که وقتی فوت کرد مادرم مال و اموالش را بگیرد اسم خودش را روی من گذاشته است، خلاصه تحقیق کردند و بعد قرار شد فامیل من به شرطی انتظامی بماند که من از صاحبان این فامیل اجازه بگیرم. صاحب این فامیل دکتر فتح‌الله انتظامی بود که تحصیل کرده فرانسه و معلم زبان فرانسه محمدرضا شاه بود و خیلی هم به من علاقه داشت.

شما نواده فتح‌الله‌خان بودید؟

نه، قوم و خویش مادرم بود. وقتی مشکل را به فتح‌الله‌خان گفتم، گفت من امتیاز فامیل انتظامی را به تو واگذار می‌کنم.

در کدام محله زندگی می‌کردید؟

سنگلج، پارک‌شهر کنونی. به مدرسه عنصری می‌رفتم که در محله دباغ‌خانه بود. آن مدرسه دیگر وجود ندارد اما محله و باغ‌خانه و درخونگاه هنوز هست، تقریبا پشت تالار سنگلج است که منزل شعبان جعفری هم در همان محل بود.

مصائب دوره تحصیل دوران مدرسه‌تان چه‌طور گذشت؟

من مدرسه که می‌رفتم جزو بچه‌های طبقه سه بودم. یعنی از نظر مالی سطح پایین بودم. شاگردی که کنار من می‌نشست نوه «مجدالدوله» معروف بود.

همه به یک مدرسه می‌رفتید؟

بله، همه کنار هم می‌نشستیم. پسری که نوه مجدالدوله ثروتمند بود، کنار من می‌نشست که پسر یک کارمند ساده بودم.

 این اسم «طبقه سه» را چه کسی روی شما می‌گذاشت؟

 کسی نگذاشت. خودمان می‌گفتیم. من یک خاطره دارم که در کتابم هم گفته‌ام. ما می‌خواستیم به امجدیه برویم که بازی تماشا کنیم، بچه پولدارها لباس رکابی و شلوار مشکی ورزشی می‌پوشیدند ولی برای من مقدور نبود که چنین لباس‌هایی تهیه کنم و از آنجا که من آن موقع محبوب بودم بین بچه پولدارها هم مقبولیت داشتم، این لباس را به من هم دادند.

 علت محبوبیت‌تان چه بود؟

 با همه می‌ساختم، اهل بلوا نبودم. تمام کتابچه‌های پاکنویس بعضی از بچه‌ها را از شب تا صبح من می‌نوشتم و آنها به من پول می‌دادند. گفتم که کنار نوه مجدالدوله می‌نشستم و او در جیبی که سمت من بود خوراکی‌هایش را می‌گذاشت و می‌گفت عزت بخور. از بچه‌هایی بود که وسط کلاس برایش خوراکی می‌آوردند، نوکر می‌آمد دنبالش، دوچرخه و لباس شیک داشت. در این شرایط با اینطور افراد زندگی می‌کردم پاکنویس‌شان را هم می‌نوشتم. بعد از آن من به مدرسه صنعتی رفتم، در دبیرستان محمد جعفری، هوشنگ بهشتی، آقای قنبری، نصرت کریمی و کهنمویی هم بودند. همه اینها از من یک سال بالاتر بودند. دوره دبیرستان ما شش ساله بود و در آخر دوره دیپلم می‌دادند. بهشتی و من و جعفری همه، رشته برق می‌خواندیم، آنها کار هنری هم می‌کردند ولی من نمی‌کردم. نصرت کریمی هم برق می‌خواند، اما وسط کار درس را رها کرد، ولی ما تمام کردیم. اگر دو سال دیگر می‌خواندیم مهندس می‌شدیم که برای من از لحاظ مالی مقدور نبود.

 از چه سنی از نظر مالی از خانواده مستقل شدید؟

 تقریبا از وقتی که دیپلم گرفتم و در تئاتر جا افتادم، یعنی حدود سال‌های 24. اتفاقاتی برای من افتاد که دیگر نمی‌توانستم با خانواده‌ام زندگی کنم.

عزت ا... انتظامی

جدی شدن تئاتر و مخالفت‌های خانواده تئاتر برای‌تان از کی جدی شد؟

از 13 سالگی که به لاله‌زار پیچیدم و انگیزه‌ام دیدن تئاترهای روحوضی بود. دقیقا خاطرم هست که در جنگ دوم جهانی، 20 شهریور 1320 به کار تئاتر وارد شدم. اصولا وقتی من وارد لاله‌زار شدم، تئاتری در کار نبود. آن‌موقع نام همه تئاترها تماشاخانه بود؛ تماشاخانه کشور، تماشاخانه هنر، تماشاخانه فرهنگ، تماشاخانه تهران و تماشاخانه صادق‌پور. وقتی نوشین در سال 1326 آمد، اسم تماشاخانه فرهنگ را گذاشت «تئاتر فرهنگ». بعد هم تئاتر فردوسی را ایجاد کرد، کم‌کم نام تئاتر جای تماشاخانه را گرفت. سال‌های اولی که من پیش‌پرده می‌خواندم، کارهای دیگر هم می‌کردم یعنی هم رل‌های کوچک بازی می‌کردم و هم کارهای پشت صحنه را انجام می‌دادم.پس از سال‌ها فعالیت در تئاترهای لاله‌زار، نقشی که نوشین در تئاتر فردوسی به من داد، نقش بازپرس در نمایش مستنطق پریستلی بود که در آخرین صحنه وارد نمایش می‌شود. وارد سن که می‌شدم یک لحظه پشت پرده توری بودم و فقط سایه‌ای از من دیده می‌شد. بعد رل بزرگ‌تری بازی کردم.

 از نظر خانوادگی مخالفت و مساله‌ای نداشتید؟

چرا. پدر و مادر من خیلی عصبی بودند. ولی من مدرسه صنعتی می‌رفتم و رشته برق را انتخاب کردم. اساسا این رشته را به خاطر تامین نیازهایم انتخاب کردم چون وضعیت خانواده من طوری نبود که بتوانند مخارج من را فراهم کنند. من تمام تعطیلات تابستان را در قهوه‌خانه و سلمانی کار کردم. خیلی‌ها نمی‌دانند که من برای چندرغاز چه کارهای سختی انجام داده‌ام. اما از همان کودکی که کار می‌کردم تحت‌فشار بودم،‌ پدرم نظامی بود و بسیار متعصب، مادرم هم روضه‌خوان زنانه و بسیار معتقد مذهبی بود. مادرم فکر می‌کرد چون من رشته برق خوانده‌ام در تئاتر کار برقی می‌کنم. پدرم به من می‌گفت یک وقت از این لباس‌ها نپوشی، یعنی اصلا تئاتر ندیده بود. یک بار پدرم فهمید من در رادیو خوانده‌ام، بلوایی به پا کرد که نگو . مادرم برای اینکه این آشوب بخوابد رفت سراغ همان فتح‌الله خان، بزرگ خانواده انتظامی. فتح‌الله خان هم که می‌دانست من کار هنری می‌کنم می‌آید پیش پدرم، پدر من هم یک آدم خشن بود. به پدرم می‌گوید تو چه کار به این بچه داری؟ شاید یک روز عزت‌الله آدم بزرگ و معروفی شود. پدر من اصلا از هنرپیشگی و مسائلی از این قبیل اطلاعی نداشت. به هر حال پدرم آرام شد ولی هیچ وقت کار من را تایید نکرد. البته مادر تا دیر وقت منتظر من می‌ماند و از من می‌پرسید که چه می‌کنم؟ من هم می‌گفتم کارهای برق و دکور را انجام می‌دهم. بعد از ماجرای رادیو، خانواده‌ام خیلی به کار من کاری نداشتند، در این ضمن من یک سنتور هم خریده بودم و لای رختخواب گذاشته بودم، مادرم خبر داشت، من هم گاهی برای خودم دنگ دنگ می‌زدم. پدرم از این موضوع اطلاع نداشت تا اینکه یکبار دیدم پشتم یخ کرد و برگشتم دیدم پدرم پشت سرم ایستاده، به من گفت دیگر این را اینجا نبینم، من هم ردش کردم رفت.

مادرتان اطلاع داشتند؟ مگر ایشان مذهبی نبودند؟

 مادرم می‌دانست که من تئاتر می‌روم ولی نمی‌دانست بازی هم می‌کنم. مادر من سال 57 فوت کرد. قبل از آن در سینما و تلویزیون بازی کرده و شناخته شده بودم. پدر من سال 62 فوت کرد. من سال 48-47 فیلم گاو را بازی کرده بودم ولی پدرم هیچ‌کاری از من را ندید.

یعنی تا 15 سال بعد از اینکه در فیلم گاو بازی کرده بودید و مشهور شده بودید هم فیلم‌های شما را ندیدند؟ نمی‌خواستند ببینند؟

 نه، دوست نداشت. نمی‌خواستند شما را به عنوان بازیگر ببینند؟ بازیگری چیه؟ مطربی بود، بدنامی بود. بعدها یک هنرستان هنرپیشگی ایجاد شد که سه سال دوره داشت.

 آشنایی باشعبان جعفری گفتید با «شعبان جعفری» هم‌محلی بودید، او را دیده بودید؟

 زیاد.

چه کار می‌کرد؟ در محل نوچه داشت؟

 نه، یک باشگاه زورخانه داشت. بعد از 28 مردادسال 1332 شعبان جعفری شد.

شعبان جعفری قبل و بعد از 28 مرداد 1332 چه وضعیتی داشت؟ آیا اساسا به لوطی‌گری مشهور بود یا نه؟

زمانی که من در مدرسه صنعتی رشته برق می‌خواندم، برادر شعبان به نام حسن، مستخدم مدرسه بود. گاهی شعبان به آنجا می‌آمد که برایش کار پیدا کند. همه معلم‌های مدرسه به غیر از معلم ادبیات فارسی، آلمانی بودند. وقتی که تئاتر سنگلج باز شد، باشگاه و زورخانه شعبان نزدیک ما بود که برای پیس «پهلوان اکبر می‌میرد» عباس جوانمرد، یک شب همه اهالی زورخانه را به تئاتر دعوت کردیم.

 

منبع : سینمای ما

نظرات 1 + ارسال نظر

$$$$$$_____________________________$$$$$
__$$$$$$$$*_________________ ____,,$$$$$$$$*
___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
__________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,,
_____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$
___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,,
_,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',,
*____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____*
______,;$*$,$$**'___آپم بدو بیا ___**'$$**,,
____,;'*___'_.*________________*___ '*,,
,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
*.°
?
...°
....O
.......°o O ° O
.................°
.............. °
............. O
.............o....o°o
.................O....°
............o°°O.....o
...........O..........O
............° o o o O
......................?
...................?
...............?
...........?
........?
....?
.?

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد