••• کتول میدرخشد •••

از شما دوست عزیز میخوام که در صورت استفاده از مطالب وبلاگ حتما نام وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایید.ممنونم.

••• کتول میدرخشد •••

از شما دوست عزیز میخوام که در صورت استفاده از مطالب وبلاگ حتما نام وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایید.ممنونم.

آیا می دانید ارشمیدس چه چیزی را یافت ؟

ارشمیدس، ریاضیدان یونانی، در سده ی سوم پیش از میلاد در سیراکوز زندگی می کرد. شهرت او به سبب ابداعاتی همچون اختراع اهرم، اختراع «پیچ ارشمیدس» ( که هنوز هم در مصر برای آبیاری مزارع از آن به هنگام بالا کشیدن آب نیل استفاده می شود)، و نیز کشف قانون هیدروستاتیک است، که گاه «اصل ارشمیدس» نامیده می شود. او بود که با بدنی برهنه از حمام عمومی به خیابان های سیراکوز دوید و فریاد زد: «اوریکا، اوریکا!» یعنی «یافتم».

ارشمیدس


ارشمیدس چه یافته بود؟

چه بود که او را این قدر به هیجان آورد که فراموش کرد قبل از دویدن به سوی خانه لباسهایش را بر تن کند؟ برای اینکه به این پرسش ها پاسخ دهیم باید بدانیم که وقتی آن روز ارشمیدس پا به خزینه گذاشت فکرش به چه چیزی مشغول بود .

هیرو، پادشاه سیراکوز، از دوستان نزدیک یا شاید از خویشاوندان ارشمیدس، زرگری را مأمور کرده بود تا برایش تاجی از طلای خالص بسازد. وقتی تاج تکمیل شد و به دست پادشاه رسید، تردید داشت که زرگر تمام طلا را به کاربرده باشد. آیا امکان نداشت که زرگر به جای قسمتی از طلایی که به او داده شده بود، از فلز کم ارزش تری مثل نقره یا مس استفاده کرده، و بقیه ی طلایی را که مصرف نشده بود برای خود نگه داشته باشد؟

هر کس می دانست که چگونه طلا را با نقره و مس مخلوط کرده و در این مخلوطها، یا آلیاژها، حتی وقتی مقادیر زیادی از فلزات دیگر استفاده شود، باز هم رنگ خیره کننده ی طلا باقی می ماند. طلای خالص را طلای 24 عیار می نامند. طلای 14 عیار از 58% طلا و 42% فلزهای دیگر تشکیل شده است. این آلیاژ به فراوانی در جواهرات استفاده می شود، و ظاهر آن با طلای خالص تقریباً هیچ فرقی ندارد.

شاه هیرو، دوست خود ارشمیدس را احضار کرد و از این ریاضیدان مشهور خواست تا بفهمد آیا واقعاً تاج از طلای خالص است و تمام فلز با ارزشی که پادشاه به زرگر داده در آن به کار رفته است یا نه. در سده ی سوم پیش از میلاد، شیمی تحلیلی به اندازه ی ریاضیات پیشرفته نبود و ارشمیدس در ریاضیات و مهندسی توانایی بسیار داشت.

ارشمیدس قبلاً برای محاسبه ی حجم جامدهایی که شکلی منظم مثل کره یا استوانه داشتند دستورهای ریاضی ابداع کرده بود. او می دانست که اگر بتواند حجم تاج هیرو را تعیین کند، خواهد فهمید که آیا تاج از طلای خالص درست شده است یا از مخلوطی از طلا با فلزات دیگر.

وقتی پا به خزینه گذاشت و دید که آب از آن سر ریز کرد، متوجه شد که حجم آبی که بیرون ریخته است دقیقاً با حجم قسمتی از بدن او که وارد آب شده برابری می کند. اکنون می دانست که چگونه باید حجم هر جسم جامد نامنظمی را محاسبه کند، چه پای خودش باشد و چه تاج پادشاه. اگر او تاج را در ظرفی پر از آب قرار می داد، می توانست حجم آبی را که سرریز می کرد اندازه گیری کند، و این مقدار با حجم تاج برابر بود.

فرض کنید هیرو به زرگر، مکعبی از طلای خالص داده بود که دقیقاً 2 کیلوگرم وزن داشت. ابعاد چنین مکعبی 7/4 سانتیمتر، و حجم مکعب 104 سانتیمتر مکعب می شد. اگر زرگر تاج را با تمام این طلا درست کرده بود و از هیچ فلز دیگری استفاده نکرده بود، وزن تاج 2 کیلوگرم می شد، گرچه شکل آن با مکعب اولیه فرق می کرد، اما حجم آن همان 104 سانتیمتر مکعب باقی می ماند. ولی اگر زرگر فقط از نصف طلا استفاده و یک کیلوگرم باقیمانده را با وزنی برابر مثلاً نقره جایگزین کرده بود، وزن آلیاژ به کار رفته در تاج همان 2 کیلوگرم می شد، اما حجم آن تفاوت می کرد.

اگر می شد به نحوی حجم تاج را محاسبه کرد، معلوم می شد که بیشتر از 104 سانتیمتر مکعب وزن دارد، چون چگالی نقره فقط در حدود نصف چگالی طلاست.چگالی هر ماده عبارت است از وزن واحد حجم آن. چگالی طلا بیش از چگالی دیگر فلزات رایج است؛ چگالی آن 3/19 گرم بر سانتیمتر مکعب، چگالی نقره 5/10 گرم بر سانتیمتر مکعب، و چگالی مس از آن هم کمتر، یعنی 9/8 گرم بر سانتیمتر مکعب است. حجم یک تاج 2 کیلوگرمی که از 50% طلا و 50% نقره درست شده باشد، 147 سانتیمتر مکعب خواهد بود.

وقتی ارشمیدس این کشف تصادفی را در حمام عمومی کرد، دیگر اندازه گیری حجم تاج نو هیرو دشوار نبود. کافی بود آن را در آب بگذارد و حجم آب جا به جا شده را اندازه گیری کند. هنگامی که پادشاه دریافت حجم تاجش بسیار بیشتر از تاجی است که با طلای خالص ساخته شده، با اعدام زرگر خطاکار حقش را کف دستش گذاشت. تصادفی که منجر به اکتشاف پر برکت ارشمیدس شد (بخت یاری!) زیاد هم برای زرگر تبرک نداشت.

بدین ترتیب کشف راهی برای اندازه گیری حجم هر جسم جامد، باعث شد ارشمیدس آن قدر، هیجان زده شود که وقتی از حمام بیرون می دود فراموش کند که لباسهایش را جا گذاشته است.

فایده نوشیدن شیر پس از ورزش

پژوهشگران کانادایی اعلام کردند نوشیدن دو لیوان شیر پس از ورزش، به سوزاندن بیشتر چربی و افزایش حجم ماهیچه ای کمک می کند.

محققان دانشگاه مک مستر در همیلتون ایالت اونتاریو، 56 مرد 18 تا 30 سال را طی یک دوره 12 هفته ای بررسی کردند. برای این افراد برنامه ورزشی بلند کردن وزنه، طی پنج روز در هفته ارایه شد.

شرکت کنندگان در این مطالعه به سه گروه تقسیم شدند:

گروه اول) پس از ورزش، دو لیوان شیر کم چربی مصرف کردند.

گروه دوم) پس از ورزش، نوشیدنی سویا (با همان میزان پروتئین و انرژی موجود در شیر) مصرف کردند.

گروه سوم) پس از ورزش، نوشیدنی کربوهیدراتی مصرف کردند.

بعد از 12 هفته معلوم شد گروهی که شیر نوشیده بودند، حدود یک کیلوگرم چربی و گروهی که کربوهیدرات مصرف کرده بودند، نیم کیلوگرم چربی از دست داده بودند. این در حالی است آنهایی که نوشیدنی سویا خورده بودند، چربی از دست نداده بودند.

در عین حال گروهی که شیر نوشیده بودند، در مقایسه با آنهایی که سویا مصرف کرده بودند 40 درصد یا 1135 گرم به حجم ماهیچه ای خود افزوده بودند.

علاوه بر این گروهی که شیر مصرف کرده بودند، 36 درصد یا 1500 گرم حجم ماهیچه ای بیشتر نسبت به گروه مصرف کننده نوشیدنی کربوهیدرات پیدا کرده بودند.

اپرا چیست؟

در تاریخ اشتباهاتی رخ داده که سرنوشت ملتها را تغییر داده است.اما خطاهایی هم وجود دارد که باعث کشف و اختراعات بزرگ شده است مانند اختراع پلیاتیلن و اختراع کاغذ خشککن، کشف پنیسیلین و.... اپرا هم زاده یکی از آن اشتباهات تاریخی است. اپرا (Opera ) جمع کلمه لاتینی اپوس (Opus) به معنای «اثر» است و به این تغییر باید اپرا را به طور تحتاللفظی به «آثار» ترجمه کرد. اما اپرا به صورت کلمه مفرد مونث از آغاز قرن ۱۷ میلادی به نمایشی گفته میشد که به جای آواز خوانده شود و این اصطلاح تاکنون برای اینگونه نمایشهای آوازی از قرن ۱۴ میلادی به شیوه مادریگال و ویلانلا توسط خوانندگان دورهگرد (تروبادور Troubadour) اجرا میشد.
●اپرا (Opera )
اما اپرای واقعی به همت دوتن از اشراف ایتالیا، کنت باردی و دوک مانتوا به وجود آمد. پیشروان اپرا وینچسو گالیله (
۱۵۹۱-۱۵۲۰) (Vincenzo Galilei) پدر گالیله، فیزیکدان بزرگ، جولیو کاچینی (۱۶۱۸- ۱۵۵۰) (Giulio Caccini) و ژاکو پری Jacopo Peri) ۱۶۳۳- ۱۵۱۶
) بودند. کاچینی و پری هر دو از خوانندگان معروف عصر خود بودند و آنها به دعوت گالیله در تصنیف اولین آثار اپرایی شرکت کردند.
گالیله رساله‌‌ای در موسیقی به نام «مکالمه موسیقی قدیم و جدید» نوشته بود. او در آثار نمایشی یونان قدیم سه حماسه یافته بود که به همراهی موسیقی اجرا میشد. از آنجا نتیجه گرفت که تراژدیهای یونانی به صورت رسیتاتیف یعنی کلامی که با موسیقی همراه میشود، خوانده میشده. این نظریه مورد توجه گروه نوازندگانی که در دربار کنت باردی جمع شده بودند، قرار گرفت.
کنت باردی برای احیای شیوه قدیم یونان که مورد توجه آن زمان بود موسیقیدانان را مامور کرد تا نمایشی همراه موسیقیDramma per Musica بسازند اما از آنجا که این گروه سهنفری هیچگونه نمونهای از تئاترهای یونانی در دست نداشتند تصور کردند که نمایشهای قدیم تماماً به آواز خوانده میشده است. در حالی که آواز یا ساز یا گفتار دستهجمعی فقط به طور فرعی در تئاتر اجرا میشده و ربطی به مکالمه تئاتری نداشته است. به این جهت گروه مامور به خیال تقلید از درام یونانی، اپرا را به وجود آوردند.
نخست، پری به کمک رینو چینی شاعر، متن یک داستان قدیمی یونانی را به نام «دافنه» تهیه کرد و به موسیقی درآورد. این نمایش با استقبال زیاد مواجه شد طوری که در سال
۱۶۰۰ به مناسبت ازدواج هانری چهارم و ماریا دی مدیچی اپرای دیگری به او سفارش داده شد. پری، داستان معروف «ارفه» را برای اپرای دوم خود انتخاب کرد که بار دیگر به نام «نوریدیچه» در فلورانس به روی صحنه آمد. نوریدیچه اپرایی بود به شیوه رسیتاتیف که در تمام مدت نمایش، لحن و بیان و مکالمه را از دست نمیداد.
دو سال بعد کاچینی درصدد برآمد همین داستان را به موسیقی درآورد. اگرچه کار او به مراتب ضعیفتر از پری بود اما برای نخستینبار «آریا» یعنی آواز اصلی اپرایی را در این نمایش به کار برد.با این حال هیچیک از این دو آهنگساز را موسس اپرا نمیدانند. کسی که اپرا را به معنای واقعی بنیان گذاشت کلودیو مونتوردی (Claudio Monteverdi)، (
۱۵۶۷ -۱۶۴۸) بود. مونتوردی در ابتدا با تصنیف قطعات کثیری به شکل مادریگال شهرت یافته بود. این شهرت باعث شد که دوک وینچنتسو گنزاگا (Vincenzo Gonzaga) او را به سمت رئیس ارکستر درباری برگزیند و به نوشتن یک اپرا تشویق کند.
اپرا از آغاز پیدایش، نمایش پرخرجی بود. فقط اشراف بزرگ و ثروتمند استطاعت سفارش چنین کار گرانبهایی را داشتند و به همین علت نیز اجرای یک اپرا در درجه اول، نماینده قدرت و ثروت و شخصیت فوقالعاده کسی بود که آن را سفارش میداد. اگر خانواده مدیچی در فلورانس قدرت نمایش اپرا را داشتند برای خانواده گنزاگا در مانتورا نیز امکان داشت که چنین نمایشی را در مانتوا به روی صحنه بیاورند.
به خصوص که دوک گنزاگا خود را نمایش اپرایی نوریدیچه در شب عروسی ماریادی مدیچی حضور داشت و اهمیت اجرای این نمایش را درک کرده بود.مونتوردی سومین کسی بود که داستان «ارفه و اوریدیس» را به موسیقی درآورد اما این بار اثر، آزمایشی و تجربی نبود. بلکه یک اپرای کامل بود که به نام «ارفئو» روی صحنه آمد (
۱۶۰۷). مونتوردی برای نوشتن این اپرا سالهای متمادی مطالعه کرد. در اپرای ارفئو تقریباً تمام اصول و قواعد اپرایی رعایت شده و از این حیث آن را اولین نمونه اپرای کلاسیک میدانند.
مقدمه اپرا با یک اورتور که توسط ارکستر نواخته میشود آغاز میگردد. علاوه بر خواننده تنها در مواردی نیز آواز دو نفری و سه نفری و دستهجمعی نیز وجود دارد. ارکستری که با خوانندگان همراهی میکرد در آن زمان ارکستر بزرگی شمرده میشد و شامل سازهای متنوع زهی، بادی و ضربی بود. ارکستر اپرای پری
۴ ساز داشت اما ارکستر در اپرای مونتوردی به ۳۴ ساز رسید

سلام بر همه دوستان

سلام به همه شما دوستان عزیز

خیلی ممنون از نظرهایی که دادین. خیلی خوشحال شدم.

سلام ویژه به دوستان خونه سازمانی که وبلاگ رو سرافراز کردن.

سال نوی میلادی رو به شما تبریک میگم.

وبلاگ چند تا تغییر کرده :

۱- محور افقی و عمودی رو به گفته دوست خوبم از وبلاگ دیوان شیدایی حذف کردم.

۲- آهنگ جدید دیگری رو باز هم از گروه Back Street Boys گذاشتم.

۳- حتما تا حالا دیدید. از این به بعد در سالروزهای مهم , در بالای وبلاگ به صورت مستقل مطالبی مربوط به اون روز منتشر میشه.

۴- یک ترانه تصویری از گروه " بک استریت بویز " پخش میشد اون رو هم به گفته دوست خوبم کنار گذاشتم.

۵- چند تا از دوستان لطف کردن و اشتباهات من رو بهم یاد آوری کردن.از این به بعد سعی میشه هر چند وقت یکبار به سوالات شما جواب بدم در یک یادداشت مخصوص و با موضوع پاسخ به سوالات شما

راستی از همتون دوباره ممنون به خاطر بازدید کردن از وبلاگ . طبق آماری که گرفتم در طی ۳ روز گذشته بیش از ۴۰۰ بار از این وبلاگ دیدن شده .

البته یه خواهش دارم اون اینکه لطف کنین هر طور که شده نظر بدین.

باز هم خیلی خیلی ممنون.

گفتگو با آل پاچینو: هیچوقت تا به حال شادی را درک نکرده‌ام

آل پاچینو

آیا فکر می‌کنید که فرهنگ ایتالیایی-آمریکایی در سینما و تلویزیون ناعادلانه تصویر شده است؟ برایم توضیح بدهید که فرهنگ ایتالیایی-آمریکایی چیست؟ 100 سال است که این‌جا هستیم. فرهنگ ایتالیایی-آمریکایی همان فرهنگ آمریکایی نیست؟ به این خاطر است که ما خیلی متفاوت هستیم، به خاطر ازدواج‌های قومی. اکثر افرادی که ایتالیایی هستند نیمه ایتالیایی هستند. بجز من. من کاملاً ایتالیایی‌ام. من بیشتر سیسیلی هستم و مقدار کمی از ناپل هم در من هست. من منتها درجه‌اش هستم. در این گفتگو که توسط ربکا وینترز کیگان برای مجله تایم انجام شده است این اسطوره بازیگری به سوال‌های خوانندگان این نشریه جواب داده است.

ریکی بایزاس از مانیل : احساس‌تان درباره این همه خواننده هیپ-هاپ ام‌تی‌وی که در قصر «صورت زخمی» دیده می‌شوند چیست؟

آل پاچینو : مردمی‌ترین فیلمی که تا به حال ساخته‌ام «صورت زخمی» بوده است؛ در سرتاسر دنیا. این موضوع برای من هیجان‌انگیز است. شگفت‌انگیز است. گاهی وقت‌ها فراموش می‌کنیم که این الیور استون بود که فیلمنامه آن را نوشته بود. او یک موجود سیاسی است و فکر می‌کنم سیاست یک لایه زیرین در فیلم است. و ترکیب او و برایان دی‌پالما باعث یک چنین جوشش و انفجاری شده است. این ترکیب کار کرد.

ماری کرادوک از پالم بی : بعد از دریافت جایزه یک عمر دستاورد هنری، آیا این حس بهتان دست داد که در حرفه‌تان ایمن‌تر شده‌اید مثلا از سال 1977؟

آل پاچینو : من در دانش‌ام نسبت به کارهایی که دوست دارم انجام بدهم ایمن شده‌ام (در حرفه‌ام). اما اگر یک بازیگر هستید به یک جور ناامنی احتیاج دارید. این کار زیر دیگ را روشن نگه می‌دارد. من هنوز به بازنشستگی فکر نکرده‌ام. وقتی شنیدم که پل نیومن در 82 سالگی بازنشسته شده شوکه شدم. بیشتر بازیگران دارند مثل سربازهای کهنه‌کار محو می‌شوند.

کوان ها از لیتل‌تون : چه کسی بیشتر از همه احساسات آل پاچینو را برانگیخته است؟

آل پاچینو : مطمئنا آن فرد من نیستم! کوین اسپیسی نزدیک شده است. جیمی فاکس هم ارتباط خوبی با من داشته است. چنین تقلیدی یک موهبت واقعی است. در لحن صدا. یک جورهایی مثل داشتن استعداد نواختن یک آلت موسیقی است.

دان کارمن شیمیزی از روچستر، نیویورک‌ : چه اتفاقی در کودکی‌تان بیشترین تاثیر را به نگاهی که هم‌اکنون به دنیا دارید گذاشته است؟

آل پاچینو : احتمالا آن اتفاق، باید همان اولین فیلم‌هایی بوده باشد که زمانی که یک بچه کوچک بودم مادرم مرا به دیدن آن‌ها می‌برد. وقتی مادرم از سر کار به خانه بر‌ می‌گشت، مرا به سینما می‌برد. این راهکار او برای بیرون رفتن بود و مرا هم با خودش می‌برد. من هم بعد از آن به خانه می‌آمدم و تمامی نقش‌ها را بازی می‌کردم. این موضوع تاثیر فوق‌العاده‌ای بر بازیگر شدن من گذاشت.

ایگناسیو متزا از لس‌آنجلس : آیا فکر می‌کنید که در فیلم‌هایی که کارگردانی کرده‌اید نگاهتان را به حد کمال رسانده‌اید؟

آل پاچینو : من در فیلم «در جستجوی ریچارد» دیدگاه صریح و روشنی داشتم. در فیلمی که الآن دارم رویش کار می‌کنم «Salomaybe?» [درباره به روی صحنه بردن نمایشنامه اسکار وایلد «سالومه»] اولین باری است که احساس دارم ولی دیدگاهی ندارم و امیدوارم که احساسم مرا به سمت یک دیدگاه راهنمایی کند. فکر می‌کنم به این دلیل است که من خودم را یک کارگردان تمام وقت نمی‌دانم. کار من بازیگری است. من به دنیا، به عنوان بازیگری که دارد به دنیا نگاه می‌کند نگاه می‌کنم، به این علت تمام این‌ها زندگی خودم بوده است.

سارا اوروزکو از بوگوتا : آیا شده از رد کردن هیچ نقشی پشیمان شده باشید؟

آل پاچینو : بله شده. دوره‌ای در زندگی‌ام بود که نقش‌ها را فقط به این خاطر که دلم نمی‌خواست کار کنم رد می‌کردم. این به سال‌های دهه 70 برمی‌گردد. حتا همین حالا هم خیلی سخت است که خودتان را یک بازیگر بدانید. فقط این طور است که هر چند وقت یک بار حس بازی در یک نقش را پیدا می‌کنید. پیشنهاد می‌کنم «The Dresser» را ببینید. اگر می‌خواهید درباره بازیگران چیزی بدانید این فیلم فوق‌العاده‌ای است.

نریسا کوییزون از مانیل : آیا شما آدم شاد و خوشبختی هستید؟

آل پاچینو : شاد؟ تا به حال هیچوقت این کلمه را درک نکرده‌ام. من روزهای خودم را داشته‌ام. لحظاتی هست که احساس رضایت می‌کنید، یک آرامش خاص. دوره‌هایی هست که این اتفاق بیشتر از بقیه وقت‌ها می‌افتد. بچه‌هایم مرا خوشحال می‌کنند.

دانیلا گرباواک از تورنتو : اگر فیلمی از زندگی‌تان ساخته شود چه نامی خواهد داشت و چه کسی نقش شما را بازی خواهد کرد؟

آل پاچینو : نامش «داستان داستین هافمن» خواهد بود! وقتی ما شروع کردیم، [رابرت] دنیرو، داستین هافمن و من همیشه یک جورهایی با هم اشتباه می‌شدیم. مردم ما را به جای همدیگر اشتباه می‌گرفتند.

ریتا براون از مینیاپولیس : می‌دانم که شما آدم خودداری هستید اما شنیده‌ام که واقعاً می‌توانید برقصید. آیا به حضور در برنامه تلویزیونی «رقص با ستاره‌ها» هم فکر کرده‌اید؟

آل پاچینو : حقیقتا می‌توانم بهش فکر کنم. با همه تلاشی که می‌کنم که تا می‌توانم فروتن باشم باز هم یک رقاص هستم. اما فکر نمی‌کنم که در «رقص با ستاره‌ها» حضور پیدا کنم اساسا به این خاطر که من زیادی خجالتی‌ام.

سوزان اولسون از ورو بیچ : هیچوقت به تدریس فکر کرده‌اید؟

آل پاچینو : هرگز فکر نمی‌کنم که یک معلم هستم. معلمین استعداد خاصی برای این کار دارند. آن‌ها رضایت خاصی از آن به دست می‌آورند و برای‌شان مفهومی دارد و آن را بروز می‌دهند. من که این طور نیستم. در واقع هیچوقت به آن فکر نکرده‌ام و فکر هم نمی‌کنم که هیچوقت درباره‌اش فکر کنم. من فقط خودم را نشان می‌دهم و امیدوارم که کسی به بازی من هم اشاره‌ای بکند. تمام زندگی‌ام دور و بر آدم‌های بزرگ بوده‌ام و وقتی که دور و بر آدم‌های بزرگ هستید خود این چیز فوق‌العاده‌ای است. زندگی‌تان را تغییر می‌دهد. وقت‌هایی بود که در اکتورز استودیو «بازی‌خوان» بودم. یعنی این که یک جایی می‌نشینید که بازیگران حرفه‌ای می‌آیند و در صحنه‌های مختلف بازی می‌کنند و «بازی‌خوان» درباره کاری که آن‌ها می‌کنند صحبت می‌کند. این‌ها لحظات وحشتناکی برایم بود. هیچوقت نمی‌دانید که چه چیزی می‌توانید بگویید چون‌که یک بازیگر در موقعیت بسیار آسیب‌پذیری قرار دارد. شما در هیچ شرایطی نمی‌خواهید چیز اشتباهی گفته باشید. بازیگرانی دیده‌ام که به خاطر چیزی که نیاز نبوده و لازم نبوده گفته شود ضربه خورده‌اند.

دیگو سادا از مکزیک : آیا فیلم می‌تواند به عنوان یک وسیله درسی استفاده شود و اگر این طور است از دیدن فیلم‌ها چه چیزی یاد گرفته‌اید؟

آل پاچینو : همه هنرها وسیله درسی هستند مخصوصا هنر سینما. شما با کسی صحبت می‌کنید که تربیت‌اش را از طریق تئاتر و از راه سینما بدست آورده و این موضوع به این علت است که باید یاد بگیرد که چطور نقش‌های مختلف را بازی کند. بنابراین باید کسانی که نقش‌شان را بازی می‌کنم دنبال کنم و ببینم که این‌ها چه کسانی هستند و آن‌ها در چه دنیایی کار می‌کنند و کلا موضوع درباره چیست. من هیچوقت به دانشگاه نرفته‌ام. هر چیزی هم که می‌دانم از همین‌هاست.

استیسی فوئنتس از رنو، نوادا : چه حرفه‌ی دیگری بود که اگر بازیگر نمی‌شدید آن کار را انجام می‌دادید؟

آل پاچینو : یک بار در فیلمی به نام «فرانکی و جانی» نقش آشپز غذاهای سبک را داشتم. اگر کاری بود که باید انجام می‌دادم آشپزی غذاهای سبک بود. و کاری هم که هیچوقت نخواهم کرد این بود که آدمی باشم که دائم از این خانه به آن خانه نقل مکان می‌کند. چون‌که این کار را قبلا کرده‌ام و اسباب‌کشی از خانه‌ای به خانه دیگر واقعاً خیلی سخت است. کاری است که هیچوقت نخواهم کرد.

دنیل سپانکیویتز ساکن بغداد : هیچوقت فکر کرده‌اید که در «مخمصه» به جای پلیس، نقش آدم بد فیلم را بازی کنید؟

آل پاچینو : حقیقت امر این است که ایده بازی در نقش پلیس را دوست داشتم به این دلیل که این شخصیت دارای چنین تناقض‌ها و پیچیدگی‌هایی بود. شخصیتم در فیلم کوکائین حمل می‌کرد اما کسی این را نمی‌داند چون دو صحنه‌ای که این کار را می‌کرد از فیلم درآمده بود. از این عناصر که برایم جذابیت داشت خیلی در فیلم بود. او یک بازرس قوی بود که زیاده‌روی نمی‌کرد و یک زندگی به هم ریخته بدبختانه‌ای هم داشت.

مارتا زاک از لهستان : وقتی جلوی آینه می‌ایستید چه می‌بینید؟

آل پاچینو : چیزی که سعی می‌کنم نبینم. فقط می‌بینم که خودم دارم خودم را نگاه می‌کنم و همینطور ادامه دارد. به فکر فرو می‌روم. آیا اصلاح نیاز دارم؟ موهایم زیادی بلند است؟ روز خوبی داشته‌ام؟ نیازی هست که صورتم را بشویم؟ همینطور ادامه دارد.

ایگناسیو متزا از لس‌آنجلس : چه بازیگرانی برای به‌تصویر کشیده شدن فیلم‌تان با شما همکاری می‌کنند؟

آل پاچینو : اشتیاقم برای ساخت این کار مرا به سمت آن کشانده است، هر نامی که می‌خواهید روی آن بگذارید اما نامی من که روی آن گذاشته‌ام «Salomaybe» است که ترکیبی از اسکار وایلد، خودم و سالومه است. یک جور شور و اشتیاق مرا به سمت کشف این موضوع کشانده و واقعا نمی‌دانم دارم به کدام سمت می‌روم اما امیدوارم این حس راهنمایی‌ام کند. وقتی که هر چیزی را می‌بینم آن را به موضوعات مربوط به بازیگری ربط می‌دهم. نه این‌که ب‌خواهم آن را نقاشی کنم یا از آن را فیلم بسازم. این موضوع بیشتر از هر چیزی، برای بازی کردن چیز جذابی است. همیشه لحظاتی وجود دارد که آن‌ها را می‌بینید و مردم را سهیم می‌کنید. بخصوص اگر آدم موفق و مشهوری باشید، تلاش می‌کنید که نوری را که زمان زیادی است روی شما قرار گرفته بگیرید و آن را روی چیز دیگری بتابانید تا بتوانید آن موضوع را کشف کنید.

لوک دنکر از بولتون :‌ فکر می‌کنید کدام یکی بتواند در جنگ برنده شود، براد پیت یا جورج کلونی؟

آل پاچینو : دارم این جنگ را تصور می‌کنم و می‌دانید چیست؟ نمی‌توانم. نمی‌توانم ببینم که این دو مرد با هم بجنگند چون که آن‌ها خیلی بامزه‌اند. آن‌ها بامزه‌تر از آنی هستند که بجنگند. آن‌ها آدم‌های جالبی هستند و بودن با آن‌ها خیلی بامزه است و آن‌ها خیلی بخشنده و آرام هم هستند. فکر کنم باید جنگ مساوی بشود. باشد؟ بگذارید از زیرش در بروم.

منبع : سینمای ما

با تشکر از تبیان