یکی از ویژگی های موسیقی سنتی ایران در این روزها حضور پدر - پسری و خانوادگی در عرصه هنر است.حافظ ناظری در کنار شهرام ناظری، صبا و نیما علیزاده در کنار حسین علیزاده، تهمورس و سهراب پورناظری در کنار کیخسرو پورناظری، سهیل ذوالفنون در کنار جلال ذوالفنون یا چیدمان خانوادگی گروه کامکارها و البته همایون و مژگان شجریان در کنار محمدرضا شجریان.
این حضور خانوادگی و پدر - پسری سنت است چنان که در آغاز موسیقی ردیفی ایران در دوران قاجار هم می توان آن را در خانواده فراهانی سراغ گرفت؛ خانواده یی که موسیقی ردیفی را که این روزها به ما رسیده پی ریزی کردند. اما در موسیقی سنتی این روزها پسران در سایه پدران قرار نگرفته اند که گاهی می بینیم پسران، پدران را به سوی مرزهای جدید می برند. چیزی که در تجربه های شهرام و حافظ ناظری مشخص است. تهمورس ناظری به گونه یی لیدر گروه پورناظری ها نشان می دهد. علیزاده ها که به طور کل قصه یی متفاوت دارند. حسین علیزاده بیش از آنکه مرد موسیقی سنتی باشد مرد تجربه های متفاوت موسیقی سنتی بوده است. اما در این میان حکایت همایون شجریان به گونه یی دیگر رقم می خورد. او تا زمانی که در کنار پدر قرار دارد مرد موسیقی سنتی است. حافظ سنت ها که نزدیک ترین موسیقی را به موسیقی ردیفی و رپرتوار کلاسیک این موسیقی ارائه می دهند.اما وقتی پای کارهای مستقل او پیش می آید وضعیت به گونه یی دیگر می شود. همایون شجریان تاکنون پنج آلبوم به شکل مستقل ارائه داده است که در بعضی از این آثار از جمله «نقش خیال» به آهنگسازی «علی قمصری» نشان داده است از تجربه های متفاوت هم هراسی ندارد. او در آلبوم آخر خود «با ستاره ها» خود را پایبند رپرتوار کلاسیک موسیقی سنتی نشان نداد. این آلبوم مجموعه یی از چند تصنیف است. سیاست رفتاری او نیز در نوع خود جالب است. او آرام آرام به سوی تجربه های جدید گام برمی دارد. تاکید می کند ریتم زندگی انسان امروز تغییر کرده است که در موسیقی او هم تاثیر خواهد گذاشت اما از سوی دیگر روی حفظ سنت ها پافشاری می کند. درحالی که در عمل خود را علاقه مند به تجربه های متفاوت نشان می دهد. در کنار محمدرضا درویشی در پروژه عبدالقادر مراغی کار می کند که موسیقی متفاوت با موسیقی ردیفی است. یا شنیده می شود که قرار است در کنار حمید متبسم اپرت اجرا کند. همایون شجریان با همین پنج آلبوم خود نشان داده است می توان پرونده مستقلی از پدرش برای او باز کرد. اما نکته آخر اینکه اگر در مورد یک خواننده جوان در مرحله اول درباره توانایی های اجرایی او صحبت می شود که آیا او می تواند یا نه و صحبت درباره سبک و شیوه در مرحله بعد قرار می گیرد درباره همایون شجریان چنین نشد. از همان آغاز همه سبک و شیوه او را مورد بررسی قرار دادند. انگار که پسر محمدرضا شجریان وظیفه دارد خوب بخواند و این هیچ امتیازی برای او محسوب نمی شود
در گفت وگو با همایون شجریان اگر به کارهای متفاوتش اشاره کنید او روی حفظ سنت ها تاکید می کند، اگر او را مرد موسیقی سنتی خطاب کنید، اشاره به تحول و نیازهای امروز جامعه می کند، پس همایون شجریان را می توان یک اصلاح طلب آرام نامید. به بهانه کنسرت همایون شجریان با گروه دستان به گفت وگو با او نشستیم.
---
-سال گذشته پدرتان در گفت وگویی با بی بی سی اعلام کردند قرار نیست در این سن و سال چیز تازه و متفاوتی خلق کنند و اشاره کرده بودند به شما و گفته بودند نوآوری و کار جدید در موسیقی سنتی کار کسانی مثل همایون غشجریانف است. می خواهم تصور شما را از نوآوری در موسیقی سنتی بدانم و اینکه آیا شما خودتان را ملزم به این نوآوری می دانید؟
منظور پدر (حتی اگر از من هم اسم برده باشند) یک نسل است. هر نسلی به فراخور شرایط فرهنگی، اتفاقات اجتماعی و روابط فرهنگی با کشورهای دیگر فرزند زمانه خود می شود که حالا ممکن است کارشان هم با نسل های قبل متفاوت باشد. ولی فکر می کنم اصرار روی نوآوری به نتیجه جالبی ختم نمی شود. به نظرم این پافشاری برای نوآوری، غیرطبیعی است. خلاقیت و نوآوری به شکل طبیعی باید در هنرمند بجوشد و پیش بیاید. این را هم در نظر بگیرید که نوآوری و ایده های جدید ممکن است در آغاز کسانی را با خود همراه کند اما در درازمدت نشانی از آن نباشد و البته بالعکس. اما این تصور که عده یی باید بنشینند کنار هم و بگویند حالا چگونه باید نوآوری کنیم را درک نمی کنم. نوآوری و ایده های جدید به شکل طبیعی در زندگی هنری بعضی از هنرمندان رخ می دهد. ممکن هم است سالیان سال این اتفاق نیفتد. اما شرایط به گونه یی است که دغدغه امروز من هم مثل بسیاری دیگر حفظ کردن اندوخته هایی است که داریم. ما باید در موسیقی ایرانی حداقل 100 نفر خواننده خوب و قدرتمند داشته باشیم که نداریم و این معضل است. وقتی چنین شرایطی وجود دارد طبیعی است که عمده تلاش ها صرف حفظ از پیش مانده ها می شود. اینکه ابتدا بتوانیم اسطوره هایی مثل بزرگان موسیقی سنتی در گذشته داشته باشیم و بعد به مرزهای جدید و گام های بعدی فکر کنیم. آنچه گفتم یک دغدغه و نظر در حوزه تئوری است اما در عمل این زمان و اجتماع است که سمت و سوی هنر را مشخص می کند و همیشه به اقتضای زمان موسیقی شکل می گیرد.
-در این پنج آلبومی که از شما منتشر شده است در بعضی مواقع پایبند به رپرتوار کلاسیک موسیقی سنتی (پیش درآمد، درآمد، آواز و...) نبوده اید و ارکستر هم در چهار مورد با شکل و شمایل کاملاً سنتی آن تعریف نمی شود. آیا می توان اینها را گام های همایون شجریان به سمت صدایی متفاوت از صدای تثبیت شده موسیقی سنتی دانست؟
نه، برای هنرجویی مثل من آرزوست که کار متفاوت آن هم از نوع ماندگارش ارائه کنم، اما هیچ اصراری برای انجام کار متفاوت ندارم. دریچه های ذهن و نگاهم همیشه باز بوده که اگر قرار است جایی این اتفاق بیفتد از آن استقبال کنم و در آن غرق شوم. (البته طبیعی است در حوزه موسیقی و دیدگاه های مورد علاقه خودم .) در این پنج آلبوم هم اگر جایی دیده ام که امکان ارائه یک کار متفاوت چه از لحاظ رنگ آمیزی و چه از لحاظ فرم وجود داشته از آن استقبال کرده ام. ضمن اینکه تفاوت ها و ایده های نویی که در این پنج کار مستقل من وجود دارد به گونه یی نیست که بتوان از آنها به عنوان یک تحول چشمگیر یاد کرد و گفت که از بن و ریشه چیزهایی را تغییر داده ام، ولی همیشه از رفتن به سوی فضاهای جدید استقبال کرده ام. اگر امکانی برای کار نو کردن فراهم بوده است آن را انجام داده ام. در آینده هم به همین صورت خواهد بود و اگر فرصتی پیش بیاید کار نو و متفاوت انجام خواهم داد. اما روی طبیعی بودن این نوآوری تاکید دارم. زمانی پیش می آید که یک ملودی در ذهنم شکل می گیرد و آن را یادداشت کرده ام. بعدتر دیده ام که فرم خاصی دارد، اما من هیچ گاه تصور این را نداشته ام که فرم متفاوتی خلق کنم. حالا حتی ممکن است این فرم متفاوت ایده ارزشمندی هم نباشد، اما آن را نگه داشته ام که شاید بتوانم روی آن فکر کنم و به آن انسجام ببخشم و از لحاظ ملودی پردازی، یک فرم دیگر هم در تصنیف ساختن ارائه بدهم. اینها اتفاقات طبیعی است که در زندگی هنری هر کسی پیش می آید و به نظرم طرح های نو باید به همین سادگی شکل بگیرند. ضمن اینکه اعتقاد دارم نوآوری و خلاقیت در نتیجه تجربه و تسلط به دست می آید. کمتر دیده ایم نابغه یی بیاید و در یک شب چیزی را ارائه بدهد که هم با تمام چیزهایی که دیگران خلق کرده اند متفاوت بوده و هم با فرهنگ این سرزمین منطبق باشد. قبول دارم که هنرمند باید به مرزهای جدید و خلق آثار متفاوت فکر کند. این درست است که باید دریچه های ذهن هنرمند روی تجربه نشده ها باز باشد، اما اصرار کردن روی این مساله را غیرطبیعی می دانم. فکر می کنم همین که هنرمند در پی این باشد که در جا نزند و خود را تکرار نکند باعث خواهد شد آثار متفاوت نیز در کارنامه او به شکل طبیعی اتفاق بیفتد.
-بگذارید این مساله را به گونه یی دیگر مطرح کنم. شخصیت هنری شما به واسطه حضور در کنار پدرتان شکل گرفت که ایشان هم معمولاً با ارکستر سنتی کار می کنند و پایبند به رپرتوار کلاسیک موسیقی سنتی هستند. حالا وقتی شما چنین نمی کنید و با ارکستر متفاوتی کار می کنید که بیشتر رنگ و بوی ارکستر ملی دارد این طور به نظر می آید که به دنبال راه دیگری هستید. اما شما در حال حاضر به گونه یی صحبت می کنید که انگار اتفاق ها ناخودآگاه بوده، در حالی که با توجه به تاکیدی که بر هر پنج آلبوم خود دارید اینها کاملاً فکر شده و از قصد به نظر می آید.
نه، برای هنرجویی مثل من آرزوست که کار متفاوت آن هم از نوع ماندگارش ارائه کنم، اما هیچ اصراری برای انجام کار متفاوت ندارم.
-معمولاً آهنگسازان کار را آماده به شما پیشنهاد می دهند یا اینکه از قبل صحبت و مشورتی بین شما و آهنگساز رد و بدل می شود؟
معمولاً کار به شکل آماده پیشنهاد می شود. گاهی ممکن است از قبل هم صحبتی داشته باشیم که مثلاً در فلان فضا حرکت کنیم و بعد آهنگساز با ذوق و سلیقه خود مجموعه یی را آماده کرده است. به ندرت هم پیش آمده شعری را پیشنهاد داده باشم. اگر بعد از شنیدن کار احساس کنم با آهنگساز هم سلیقه بوده ایم کار را شروع می کنیم. در این مرحله وارد گفت وگو می شویم. ممکن است تغییراتی بدهیم و چیزهایی را حذف کنیم. در اینجا بحث سلیقه مطرح است وگرنه آهنگساز و تنظیم کننده کار خود را بلدند و فقط تلاش می کنیم با گفت وگو به یک سلیقه مشترک برسیم. روی انتخاب آوازها، نام قطعات، ترتیب و چیدمان قطعات صحبت می کنیم تا به نتیجه نهایی برسیم.
-یکی از آسیب هایی که در حوزه آواز ایرانی مطرح است اپیدمی شجریان خوانی است. یعنی بسیاری از چهره های تازه نفس آواز ایرانی سعی می کنند مثل محمدرضا شجریان بخوانند، به گونه یی که بخش عمده یی از مخاطبان تصور می کنند این جوانان باید از شاگردان آقای شجریان باشند. در حالی که ایشان در این سال ها خیلی درگیر مقوله آموزش نبوده اند. می خواهم نظر شما را درباره تقلید کردن نسل جوان از پدرتان بدانم؟
فکر می کنم این نتیجه تاثیری است که این سبک و شیوه روی مخاطبان خود داشته است. این فرم آواز در سطحی از سوی پدر ارائه شده که شنونده را جذب خود می کند. این نکته در مورد خوانندگان جوان هم صدق می کند. اعتقاد دارم خواننده جوان باید از این شیوه عبور کند اما حتی اگر تصمیم دارد به شیوه دیگری رو کند آن را بشناسد و تجربه کند. حالا عده یی در همین شیوه باقی می مانند، در آن گیر می افتند و شاید هم سلیقه آنها به گونه یی است که دوست دارند به همین شکل بخوانند. اما در کل نمی توان کسی را منع کرد که فلان شیوه را نخواند یا همه شیوه فلانی را بخواند. خواننده یی به نام محمدرضا شجریان شیوه یی را در آوازخوانی ارائه کرده است و عده یی دوست دارند آن را دنبال کنند. این سلیقه و انتخاب آنهاست و نمی توان آنها را از این کار منع کرد. اما خود من اعتقاد دارم جامعه آواز ما از سبک و شیوه های مختلفی تشکیل شده است. چقدر بهتر می شود وقتی صدای خواننده یی که با یک سبک و شیوه دیگر سازگار است آن سبک و شیوه را احیا کند و ادامه دهنده آن باشد. گاهی می بینیم صدای خواننده یی سازگار با سبک محمدرضا شجریان نیست اما اصرار دارد در این سبک بخواند. این اصرار هنرمند را عقب می اندازد. هیچ اشکالی ندارد این سبک را هم تجربه کند، اما اصرار روی آن باعث عقب افتادن آن هنرمند می شود. صدای آقای فاخته یی یک شخصیت خاص دارد که باعث شده فرمی خاص ایشان ایجاد شود، یا صدای استاد ظلی شخصیت خاصی دارد که باعث می شود در فرم ایشان اوج خوانی، سرعت تحریر و... را ببینیم. حالا اگر من صدای درشتی در بم خوانی داشته باشم و تصمیم به کار کردن در شیوه ایشان بگیرم به هیچ جایی نخواهم رسید. پس بهتر است دنبال شیوه یی بروم که با صدای من سازگار باشد. یکی صدایش با فرم طاهرزاده سازگار است و دیگری با فرم آواز همایون پور پس باید همان را ادامه بدهد.
-شما به غیر از فرم و سبک آقای شجریان فرم های دیگر را هم تجربه کرده اید؟
بله، اغلب فرم ها را کار کرده ام. البته نه به آن معنی که روی هر فرم چند سال شاگردی کرده باشم ولی روی کنجکاوی خودم اکثر فرم ها را گوش کرده ام، نکاتی را که باید فرا گرفته ام و حداقل با آنها آشنا شده ام. هنگام کار و آشنایی با فرم های مختلف، مهم ترین نکته این است که بتوانید تشخیص دهید صدای شما با کدام فرم سازگار است. قبول دارم که در درجه اول علاقه فرد مطرح است. کسی اصلاً آواز را به این عشق آغاز می کند که بر فرض مثل استاد بنان بخواند. نمی شود او را منع کرد که شما مثل آقای بنان نخوان و مثل آقای شجریان بخوان. اما در مرحله بعد خود آوازخوان جوان باید بین فرم های ممکن، سازگارترین فرم را با صدایش انتخاب کند. نکته مهم تر اینکه باید این امکان وجود داشته باشد که همه سبک ها در دسترس هنرمندان جوان باشد. در جامعه آواز امروز ما خیلی ها نمی دانند چگونه می توانند این سبک ها و فرم های مختلف را دنبال کنند. به همین خاطر در آغاز گفت وگو روی حفظ داشته ها تاکید کردم.
همایون شجریان تاکنون پنج آلبوم به شکل مستقل ارائه داده است که در بعضی از این آثار از جمله «نقش خیال» به آهنگسازی «علی قمصری» نشان داده است از تجربه های متفاوت هم هراسی ندارد. او در آلبوم آخر خود «با ستاره ها» خود را پایبند رپرتوار کلاسیک موسیقی سنتی نشان نداد.
-شما فکر می کنید به صدای مستقل و خاص خودتان دست پیدا کرده اید؟
فرم صدای من همان چیزی است که تاکنون شنیده شده است. فرض کنید من بخواهم کاری را در شیوه استاد بنان بخوانم. آن وقت باید در صدای خود تغییر ایجاد کنم و سراغ صدای ساختگی بروم. صدا ساختن یعنی صدا را به یک شکل دیگر تغییر دادن؛ چیزی مثل تقلید صدا. مثلاً اگر بخواهم مثل استاد بنان بخوانم باید با توجه به فیزیک صدای خودم تغییراتی به لحاظ شدت تحریر و فرم تحریر ایجاد کنم. زمانی که روی شیوه های مختلف کار می کردم، چند و چون این تغییر صدا دادن و صدا ساختن ها را تا حدودی پیدا کرده بودم. البته در جاهایی هم با توجه به طبیعت صدای هر فردی دیگر امکان این صدا ساختن وجود ندارد اما آنچه برایم محرز شده این است که اگر بخواهم خودم باشم و با صدای خودم بخوانم، جنس صدای من همین است که تاکنون خوانده ام و نمی توانم آن را کاری بکنم.
-بگذارید عینی تر صحبت کنیم. وقتی اولین آلبوم شما در کنار پدرتان منتشر شد، خیلی ها اشاره می کردند به شبیه بودن صدای شما با پدرتان یا مثلاً در آلبوم هایتان کارهایی وجود دارد که صدای همایون شجریان در آنها کاملاً یادآور صدای محمدرضا شجریان است. اما برای مثال در آلبوم «با ستاره ها» و در قطعه اول صدایی مستقل می شنویم.
این بستگی به شرایط قطعه دارد. برای مثال در تصنیف اول آلبوم «شوق دوست» ساخته آقای ضرابیان با صدایی نیمه فوسه (زمزمه وار) خوانده ام که از شدت صدای طبیعی من دور است اما من سعی کردم آن را به حالت زمزمه بخوانم. این تغییراتی است که با توجه به شرایط قطعه شما می توانید ایجاد کنید. در کنسرت اخیر تصنیفی وجود دارد از ساخته های آقای فرجپوری به نام «وطن» که در این تصنیف چند بار تغییر لحن می دهم. متناسب با شعر گاهی لحن تندتر و کوبنده تر است و در جایی محزون تر است. گاهی یک تصنیف ایجاب می کند که فرم صدای شما عوض شود.
-چیزی که من متوجه شدم این است که شما نگرانی این را ندارید که صدای شما را شبیه به صدای پدرتان بدانند.
نه، چرا باید نگرانی داشته باشم؟
-خیلی از هنرمندان جوان در شرایط شما نگران استقلال هنری خود هستند. شاید دوست ندارند حداقل در کارنامه هنری شان نام شان در کنار نام دیگری مطرح شود. شما با این مساله مشکلی ندارید؟
من اصلاً به این مساله فکر نمی کنم که بخواهم با آن مشکلی داشته باشم یا نداشته باشم. مساله من فقط کاری است که می خواهم ارائه بدهم. اما در ارتباط با پدرم همیشه برایم لذت بخش بوده که در کنارشان بخوانم یا زیر سایه شان باشم.
-این مساله در تاریخ هنر نمونه هایی دارد که فرزندان هنرمندان بزرگ وقتی می خواهند وارد کار هنری شوند با یکسری حاشیه روبه رو می شوند.
من دنبال هیچ کدام از حاشیه هایی که این شرایط می تواند به وجود بیاورد نیستم. به آنها فکر هم نمی کنم. فقط می خواهم کار خودم را بکنم و کاری را که دوست دارم انجام دهم. همان طور که اگر تفاوت و استقلالی در کارم دیده شده به قصد متفاوت بودن با پدر نبوده، اگر استقلالی هم در کارم نمی بینید باز به قصد تقلید از ایشان نبوده است. گفتم که مشکلی با زیر سایه ایشان بودن ندارم. زیر سایه بودن زمانی اشکال است که در کار من نقص و ایرادی باشد و سعی کنم با زیر سایه دیگری قرار گرفتن ضعف خود را بپوشانم. این زیر سایه بودن زمانی عیب است که من توانایی کاری را که باید انجام دهم، نداشته باشم و خودم را پشت اسم پدر پنهان کنم. وقتی می توانم به توانایی های خودم متکی باشم مشکلی ندارم زیر سایه ایشان باشم و برایم اهمیتی ندارد که بخواهم حتماً مستقل باشم.
-در زمینه انتخاب شعر به نظر می آید انتخاب های شما به سعدی، حافظ و در شاعران معاصر به فریدون مشیری خلاصه می شود.
این چنین پیش آمده است. گاهی پیش می آید که برای یک آواز چند شعر را، چه از شاعران معاصر و چه از شاعران کلاسیک، در نظر گرفته ام اما در نهایت شعر سعدی بیشتر با آن کار همخوان بوده و در نتیجه شعر معاصر را کنار گذاشته ام. یا مواقعی پیش می آید که بین انتخاب ها، شعر حافظ یا سعدی را قدرتمندتر دیده ام اما انتخاب یک شعر از آثار شاعران معاصر بیشتر با فضای کار منطبق بوده است.
-گفته می شود آواز ایرانی با شعر معاصر چندان سازگار نیست و به همین دلیل با این حجم بالای سعدی خوانی و حافظ خوانی در موسیقی سنتی روبه رو می شویم.
آواز ایرانی جمله بندی ها و ساختار خاص خود را دارد. وقتی قرار است شعر نو مورد استفاده قرار بگیرد به شکل طبیعی فرم آواز هم تغییر خواهد کرد. در مواجهه با شعر نو گاهی مجبورید از تحریرهای زیاد پرهیز کنید. آواز در این کارها بیشتر نتیجه ملودی پردازی است و حتی ممکن است گاهی به دکلمه کردن شبیه شود. خواندن آثار بعضی از شاعران معاصر مثل آقای شاملو دشوارتر است تا خواندن کارهای اخوان ثالث یا مشیری. بعضی از شعرهای شاعران معاصر به خاطر لغات به کار رفته یا وزن متغیر خیلی سخت در قالب آواز قرار می گیرند. گاهی انرژی بسیار زیادی می برد و گاهی هم غیرممکن است.
منبع : اعتماد
من نمی گویم ناخودآگاه است. اتفاقاً آگاهانه هم بوده است، اما اصراری هم به نوآوری نداشتیم، فقط اگر امکانی بوده از آن استفاده کردیم. برای مثال من ساز گیتار را دوست دارم. همیشه دوست داشته ام در جایی از آن استفاده کنم. در فرم کار آقای قمصری در آلبوم نقش خیال و فرم آوازی که من برای آن آلبوم طراحی کرده بودم این امکان وجود داشت که بتوانیم از این ساز استفاده کنیم. این ایده در ذهن من وجود داشته، اما هیچ وقت فرصت عمل به آن پیش نیامده بود. برای اجرایی کردن آن باید منتظر بستر مناسب می ماندم که اینجا در آلبوم نقش خیال پیش آمد. گاهی پیش می آید آهنگساز کاری را به شما پیشنهاد می دهد، کار در ذهن شما نقش می بندد تا حدی که با خود می گویید در این کار می توانم فلان شعر را بخوانم و این شعر با این موسیقی به نظرتان سازگار می آید و حتی به این فکر می کنید که چقدر کار متفاوتی خواهد شد. اما این ایده متفاوت در جریان طبیعی خلق کردن شکل گرفته است. بستر مناسبی پیش آمده و بعد جوشش، نوآوری و کار متفاوت در دل آن شکل می گیرد؛ من به این می گویم نوآوری طبیعی.
من عزت هستم، عزت یدالله، بچه سنگلج...
پروردگار بزرگ را شاکرم، اکنون که کمی بیش از شش ماه است، تصمیم به گفتوگو با چهرههای محبوبم را گرفتهام، سه تن از ماندگارترینشان قدم روی چشمانم گذاشتند و افتخار هم صحبتیشان را به این حقیر دادند.پس از رضا کیانیان عزیز (ایدهآل، شماره 9) و همایون ارشادی دوست داشتنی (ماهنامه فیلم 377) اینک در شعف مصاحبه با قله بازیگری سینمایمان چنان غوطه ورم که اطمینان دارم، در شب چاپ این شماره خواب به چشمام نخواهد آمد.
ایده این گفت و گو و عکس خاص، «چهار نسل انتظامی» ،کمی قبل از نوروز امسال و برای شماره ویژه نوروزی به ذهنم آمد. با استاد در میان گذاشتم، مطلوبشان نبود، پذیرفتم و صبر کردم.
نمیدانستم چه کسی را جانشینشان کنم. تا اینکه در میانه بهار امسال، وقتی در آلمان برای سومین مرتبه(پس از گاوخونی و حکم) در فیلم زادبوم (ابوالحسن داودی) همبازی ایشان بودم، پیشنهاد را دوباره مطرح کردم و ایشان نیز با سعه صدر فراوان پذیرفتند و بالاخره اندکی پیش از سالروز تولدشان این مهم انجام شد.
در هنگام صحبت، همانقدر که حواسم به پرسیدن سوالهای کمتر پرسیده شده بود، مایل بودم که استاد خسته نشوند. هیچ وقت تصور نمیکردم که 93 دقیقه بدون وقفه صحبت کنیم. در این میان بینهایت سپاسگزار خانواده محترم آقای مجید انتظامی و به خصوص دختر مهربانشان هستم که مرا یاری دادند.
در آخر، این مقال را در تابلوی افتخاراتم ثبت میکنم و آن را مدیون آقای بازیگر سینمایمان هستم که محبتشان شامل من کوچک شد و امیدوارم که از این مصاحبت راضی بوده باشند. آمین.
انتظامی نامی که از خانواده مادری آمد میخواهم بدانم زندگی شخصی شما چگونه بوده. یعنی این عزتاللهخان انتظامی از کجا میآید؟
ما خانواده پر جمعیتی بودیم، مادر من 14 شکم زاییده بود که پنجتا مردند. ولی 9تای بقیه هستند. من پنج برادر و چهار خواهر دارم و اولین فرزند مادر و پدرم بودم. خلاصه این خانه فوقالعاده شلوغ بود. اصلا داستان ازدواج پدر و مادر من جالب است. چون پدر من از اشتهارد آمده بود تهران، که دوره سربازی را بگذراند، خانواده مادری من، قوم و خویش انتظامدربار بودند. حالا اینکه چهطور این دو نفر با هم آشنا شدند خدا میداند. به هر حال با هم ازدواج کردند و من هم اولین فرزندشان بودم.
آیا فامیل مادر شما، اشرافزاده بودند؟
بله، انتظامی دربار بودند.
پس شما فامیل مادرتان را برداشتید؟
وقتی که من متولد شدم، سجل اصلا نبود. پشت قرآن مینوشتند. بعد که زمان رضاشاه رفتند سجل بگیرند پرسیدند اسمش چیه؟ مادرم میگوید: عزتالله. میپرسند اسم پدرش چیست؟ مادرم نمیدانسته چون پدرم با رضاشاه به جنگ ترکمن رفته بود.
مادرتان فامیل پدرتان را نمیدانسته؟
اسمش را هم نمیدانسته، اسم پدرم «نیتالله» بوده اما مادرم میگوید؛ «یدالله»! آن موقع که مثل الان نبوده آدم بتواند همه جزییات طرف را بفهمد. خلاصه وقتی من به دنیا آمدم و رفتند برایم سجل بگیرند، چون مادرم فامیل پدرم را نمیدانسته، فامیل خودش را روی من میگذارد. معلوم نیست سنم را چهقدر بالا بردند یا پایین آوردند.
نام فامیل پدرتان چه بود؟
ابراهیم اشتهاردی.
«چهار نسل انتظامی» ،کمی قبل از نوروز امسال و برای شماره ویژه نوروزی به ذهنم آمد. با استاد در میان گذاشتم، مطلوبشان نبود، پذیرفتم و صبر کردم.
سجل اولی را هنوز دارید؟
نه، وقتی عوض کردیم گرفتند. البته من یک گرفتاری هم پیدا کردم، وقتی من تصدیق شش ابتدایی را گرفتم، مادرم رفت برایم رونوشت بگیرد، میگویند چرا در پرونده خانوادگی اسماش نیست؟ اسم پدرم اصلاح میشود . اسم بقیه بچهها ردیف بوده ولی هرچه میگردند، پدری برای من پیدا نمیکنند، در خانواده ابراهیم اشتهاردی یک اسم تک به نام عزتالله انتظامی وجود داشته که پدرش مشخص نیست. البته نام مادرم یعنی «عذرا انتظامی» بوده است. بعد برای من نامه آمد که باید به دادگاه اداره سجل و ثبت احوال بروم، از من پرسیدند پدرت کیست؟ گفتم: پدرم است. پرسیدند: پس یداللهخان کیست؟ گفتم اسمش همین است دیگر. اینها فکر میکردند که من پدر متمولی داشتهام و برای این که وقتی فوت کرد مادرم مال و اموالش را بگیرد اسم خودش را روی من گذاشته است، خلاصه تحقیق کردند و بعد قرار شد فامیل من به شرطی انتظامی بماند که من از صاحبان این فامیل اجازه بگیرم. صاحب این فامیل دکتر فتحالله انتظامی بود که تحصیل کرده فرانسه و معلم زبان فرانسه محمدرضا شاه بود و خیلی هم به من علاقه داشت.
شما نواده فتحاللهخان بودید؟
نه، قوم و خویش مادرم بود. وقتی مشکل را به فتحاللهخان گفتم، گفت من امتیاز فامیل انتظامی را به تو واگذار میکنم.
در کدام محله زندگی میکردید؟
سنگلج، پارکشهر کنونی. به مدرسه عنصری میرفتم که در محله دباغخانه بود. آن مدرسه دیگر وجود ندارد اما محله و باغخانه و درخونگاه هنوز هست، تقریبا پشت تالار سنگلج است که منزل شعبان جعفری هم در همان محل بود.
مصائب دوره تحصیل دوران مدرسهتان چهطور گذشت؟
من مدرسه که میرفتم جزو بچههای طبقه سه بودم. یعنی از نظر مالی سطح پایین بودم. شاگردی که کنار من مینشست نوه «مجدالدوله» معروف بود.
همه به یک مدرسه میرفتید؟
بله، همه کنار هم مینشستیم. پسری که نوه مجدالدوله ثروتمند بود، کنار من مینشست که پسر یک کارمند ساده بودم.
این اسم «طبقه سه» را چه کسی روی شما میگذاشت؟
کسی نگذاشت. خودمان میگفتیم. من یک خاطره دارم که در کتابم هم گفتهام. ما میخواستیم به امجدیه برویم که بازی تماشا کنیم، بچه پولدارها لباس رکابی و شلوار مشکی ورزشی میپوشیدند ولی برای من مقدور نبود که چنین لباسهایی تهیه کنم و از آنجا که من آن موقع محبوب بودم بین بچه پولدارها هم مقبولیت داشتم، این لباس را به من هم دادند.
علت محبوبیتتان چه بود؟
با همه میساختم، اهل بلوا نبودم. تمام کتابچههای پاکنویس بعضی از بچهها را از شب تا صبح من مینوشتم و آنها به من پول میدادند. گفتم که کنار نوه مجدالدوله مینشستم و او در جیبی که سمت من بود خوراکیهایش را میگذاشت و میگفت عزت بخور. از بچههایی بود که وسط کلاس برایش خوراکی میآوردند، نوکر میآمد دنبالش، دوچرخه و لباس شیک داشت. در این شرایط با اینطور افراد زندگی میکردم پاکنویسشان را هم مینوشتم. بعد از آن من به مدرسه صنعتی رفتم، در دبیرستان محمد جعفری، هوشنگ بهشتی، آقای قنبری، نصرت کریمی و کهنمویی هم بودند. همه اینها از من یک سال بالاتر بودند. دوره دبیرستان ما شش ساله بود و در آخر دوره دیپلم میدادند. بهشتی و من و جعفری همه، رشته برق میخواندیم، آنها کار هنری هم میکردند ولی من نمیکردم. نصرت کریمی هم برق میخواند، اما وسط کار درس را رها کرد، ولی ما تمام کردیم. اگر دو سال دیگر میخواندیم مهندس میشدیم که برای من از لحاظ مالی مقدور نبود.
از چه سنی از نظر مالی از خانواده مستقل شدید؟
تقریبا از وقتی که دیپلم گرفتم و در تئاتر جا افتادم، یعنی حدود سالهای 24. اتفاقاتی برای من افتاد که دیگر نمیتوانستم با خانوادهام زندگی کنم.
جدی شدن تئاتر و مخالفتهای خانواده تئاتر برایتان از کی جدی شد؟
از 13 سالگی که به لالهزار پیچیدم و انگیزهام دیدن تئاترهای روحوضی بود. دقیقا خاطرم هست که در جنگ دوم جهانی، 20 شهریور 1320 به کار تئاتر وارد شدم. اصولا وقتی من وارد لالهزار شدم، تئاتری در کار نبود. آنموقع نام همه تئاترها تماشاخانه بود؛ تماشاخانه کشور، تماشاخانه هنر، تماشاخانه فرهنگ، تماشاخانه تهران و تماشاخانه صادقپور. وقتی نوشین در سال 1326 آمد، اسم تماشاخانه فرهنگ را گذاشت «تئاتر فرهنگ». بعد هم تئاتر فردوسی را ایجاد کرد، کمکم نام تئاتر جای تماشاخانه را گرفت. سالهای اولی که من پیشپرده میخواندم، کارهای دیگر هم میکردم یعنی هم رلهای کوچک بازی میکردم و هم کارهای پشت صحنه را انجام میدادم.پس از سالها فعالیت در تئاترهای لالهزار، نقشی که نوشین در تئاتر فردوسی به من داد، نقش بازپرس در نمایش مستنطق پریستلی بود که در آخرین صحنه وارد نمایش میشود. وارد سن که میشدم یک لحظه پشت پرده توری بودم و فقط سایهای از من دیده میشد. بعد رل بزرگتری بازی کردم.
از نظر خانوادگی مخالفت و مسالهای نداشتید؟
چرا. پدر و مادر من خیلی عصبی بودند. ولی من مدرسه صنعتی میرفتم و رشته برق را انتخاب کردم. اساسا این رشته را به خاطر تامین نیازهایم انتخاب کردم چون وضعیت خانواده من طوری نبود که بتوانند مخارج من را فراهم کنند. من تمام تعطیلات تابستان را در قهوهخانه و سلمانی کار کردم. خیلیها نمیدانند که من برای چندرغاز چه کارهای سختی انجام دادهام. اما از همان کودکی که کار میکردم تحتفشار بودم، پدرم نظامی بود و بسیار متعصب، مادرم هم روضهخوان زنانه و بسیار معتقد مذهبی بود. مادرم فکر میکرد چون من رشته برق خواندهام در تئاتر کار برقی میکنم. پدرم به من میگفت یک وقت از این لباسها نپوشی، یعنی اصلا تئاتر ندیده بود. یک بار پدرم فهمید من در رادیو خواندهام، بلوایی به پا کرد که نگو . مادرم برای اینکه این آشوب بخوابد رفت سراغ همان فتحالله خان، بزرگ خانواده انتظامی. فتحالله خان هم که میدانست من کار هنری میکنم میآید پیش پدرم، پدر من هم یک آدم خشن بود. به پدرم میگوید تو چه کار به این بچه داری؟ شاید یک روز عزتالله آدم بزرگ و معروفی شود. پدر من اصلا از هنرپیشگی و مسائلی از این قبیل اطلاعی نداشت. به هر حال پدرم آرام شد ولی هیچ وقت کار من را تایید نکرد. البته مادر تا دیر وقت منتظر من میماند و از من میپرسید که چه میکنم؟ من هم میگفتم کارهای برق و دکور را انجام میدهم. بعد از ماجرای رادیو، خانوادهام خیلی به کار من کاری نداشتند، در این ضمن من یک سنتور هم خریده بودم و لای رختخواب گذاشته بودم، مادرم خبر داشت، من هم گاهی برای خودم دنگ دنگ میزدم. پدرم از این موضوع اطلاع نداشت تا اینکه یکبار دیدم پشتم یخ کرد و برگشتم دیدم پدرم پشت سرم ایستاده، به من گفت دیگر این را اینجا نبینم، من هم ردش کردم رفت.
مادرتان اطلاع داشتند؟ مگر ایشان مذهبی نبودند؟
مادرم میدانست که من تئاتر میروم ولی نمیدانست بازی هم میکنم. مادر من سال 57 فوت کرد. قبل از آن در سینما و تلویزیون بازی کرده و شناخته شده بودم. پدر من سال 62 فوت کرد. من سال 48-47 فیلم گاو را بازی کرده بودم ولی پدرم هیچکاری از من را ندید.
یعنی تا 15 سال بعد از اینکه در فیلم گاو بازی کرده بودید و مشهور شده بودید هم فیلمهای شما را ندیدند؟ نمیخواستند ببینند؟
نه، دوست نداشت. نمیخواستند شما را به عنوان بازیگر ببینند؟ بازیگری چیه؟ مطربی بود، بدنامی بود. بعدها یک هنرستان هنرپیشگی ایجاد شد که سه سال دوره داشت.
آشنایی باشعبان جعفری گفتید با «شعبان جعفری» هممحلی بودید، او را دیده بودید؟
زیاد.
چه کار میکرد؟ در محل نوچه داشت؟
نه، یک باشگاه زورخانه داشت. بعد از 28 مردادسال 1332 شعبان جعفری شد.
شعبان جعفری قبل و بعد از 28 مرداد 1332 چه وضعیتی داشت؟ آیا اساسا به لوطیگری مشهور بود یا نه؟
زمانی که من در مدرسه صنعتی رشته برق میخواندم، برادر شعبان به نام حسن، مستخدم مدرسه بود. گاهی شعبان به آنجا میآمد که برایش کار پیدا کند. همه معلمهای مدرسه به غیر از معلم ادبیات فارسی، آلمانی بودند. وقتی که تئاتر سنگلج باز شد، باشگاه و زورخانه شعبان نزدیک ما بود که برای پیس «پهلوان اکبر میمیرد» عباس جوانمرد، یک شب همه اهالی زورخانه را به تئاتر دعوت کردیم.
منبع : سینمای ما
گفت و گویی خواندنی با کیانوش عیاری درباره سریال موفقاش
از اینکه پنج سال برای «روزگار قریب» وقت گذاشتم، راضی هستم
* برای شروع از نگاه خودتان به این پروژه تاریخی بگویید. اینکه چطور در "روزگار قریب" روایتی متفاوت انتخاب کردید که خیلی روی جزئیات تاکید دارد و توانسته نگاه مخاطب عام و خاص را جذب کند؟
ـ کیانوش عیاری، کارگردان "روزگار قریب": سعی میکنم فریب این تعریف را نخورم، چرا که به نظرم حضور و رعایت این همه جزئیات که به آن اشاره کردید نه ویژگی، نه امتیاز، نه برجستگی نه تفاوت بلکه اصولی است که باید به طور طبیعی در هر فیلم رعایت شود. رعایت نشدن این نکتههای بدیهی در کارهای دیگر برای من جای تعجب دارد.من برخلاف عادت خودم کاری انجام نمیدهم. مگر قرار است در فیلم غیر از این باشد؟ فضای فیلم باید برای مخاطب قابل باور و زنده باشد. اگر غیر از این باشد غیرطبیعی است. من در زندگی عادی این نگاه را دارم. اگر نخواهم واژه موشکافانه و دقت را به کار ببرم، باید بگویم خیلی جزئینگر هستم.
* با این توصیف چه نگاهی شما را به تاریخ و تصویر کردن زندگی دکتر محمد قریب جذب کرد؟
ـ همیشه نگاه کنجکاو و مشتاق به تاریخ و تمام وجوه قدیمی داشته و دارم. در تاریخ معاصر مواردی چون رفتار و گویش مردم، چیدمان و معماری خانهها، خودروها و حتی قطارهای قدیمی برایم جذاب بود. وقتی قرار شد مجموعه تاریخی بسازم، تصور میکردم تمام چیزهایی را که تا پیش از آن دیده بودم، در ذهنم احیا و آن را تقویت کنم و تا حدودی تحت تاثیر ایدههای خودم بود.اما این ایدهها تنها چند جلسه دوام پیدا کرد. متوجه شدم قرار نیست یک فیلم تاریخی صرف بسازم. قرار نیست زندگینامه محمد قریب را در 65 سال زندگیاش مرور کنم، بلکه قرار است به نتیجهای مهم برسم. نمایش تاریخ از طریق نشانهها و انتخاب درست نشانههایی هر چند کوچک میتواند بازتاب درست وضعیت اجتماعی فرهنگی دوران خودش باشد.غارت تهران در آخرین سالهای 1200 و کودتای سوم اسفند 1299 شمسی و اشغال ایران در شهریور 1320 قطعاً مقاطع بسیار پراهمیت تاریخ پرفراز و نشیب کشورمان است، اما برخی مواقع چیزهای دیگر هم مطرح میشود. مثلاً سرقت جنازه از قبرستان و کالبدشکافی آن در یک خلوت توسط استادی فرانسوی برای چند دانشجوی مدرسه طب قطعاً جایی در تاریخ ندارد.اگر نگاهمان درست بود میتوانستیم اوضاع اجتماعی و باورهای مردم در آن سالها را تصویر کنیم. همیشه مطالعه تاریخ را دوست داشتهام. اطلاعات و اشراف من به تاریخ معاصر کم و بیش مربوط به علاقه من به این دوران است، ولی ساخت مجموعه به اطلاعات وسیعتر و پردامنهتر نیاز دارد و صرفاً اطلاعات تاریخی کافی نیست، بلکه گویش و رفتار هم اهمیت دارد.
* اما یکی از بازیگران مجموعه در گفتگو با نشریهای از گویش خود اظهار نارضایتی کرده بود.
ـ بله، یک بازیگر جوان، کمسواد و کممایه مجموعه درباره گویش خودش اظهار نظر کرد که برایم جالب بود. او از روی نادانی و درباره چیزی که نمیداند صحبت کرد، در حالی که گویش او سنجیده و درست انتخاب شده بود. گویش شخصیتها در "روزگار قریب" کاملا درست است.
فکر میکنم استناد به "چرند پرند" علامه دهخدا میتواند صحیحترین راه برای ردیابی گویشهای آن دوران باشد. در "روزگار قریب" هم از هیچ چیز نگذشتیم. گرچه در مورد پوشش شخصیتها در مواردی ناچار به تحریف شدیم، اما این تحریف را به عنوان توافقنامهای بین فیلم و تماشاگر پذیرفتیم.
متاسفانه این مسئله را به ناچار پذیرفتیم و چارهای جز تن دادن به آن نداریم. به نظرم این مسئله یک تحریف بسیار قطعی در سینمای ایران است و مسئولان باید برای آن راه حل پیدا کنند، چرا که با وجود تمام کوششها و قدرت فضاسازی به هر حال باور تماشاگر را مخدوش میکنیم.
وقتی زنان درباری را با لباسهایی که هیچ تناسبی با واقعیت ندارد تصویر میکنیم همه چیز حالت مضحکه پیدا میکند و تمام رشتههای فیلمساز پنبه میشود. تنها تحریف ما در مجموعه "روزگار قریب" مربوط به لباس زنان در خلوت آنها بود که به عنوان شرط پذیرفتیم.
* با وجود دقت بسیار شما در فیلمنامه، کارگردانی، هدایت بازیگران، میزانسنها و ... این دقت در طراحی لباس دیده نمیشود و حتی برخی مواقع شاهد پالتوها و کیفهای امروزی هستیم.
ـ من این مسئله را نمیپذیرم، چرا که همه چیز به دقت مطالعه، انتخاب و استفاده شده است. صحبتهای شما چقدر مبتنی بر تحقیق است؟ در مجموعه "روزگار قریب" سعی کردیم گاف ندهیم و خطا نکنیم. همه چیز با مطالعه انتخاب شد و از این لحاظ خیال شما راحت باشد!
* در "روزگار قریب" خیلی ریز و ظریف به جزئیات زندگی دکتر قریب اشاره میشود. تا چه حد به مستندات وفادار بودید و چقدر برای اضافه شدن بار دراماتیک قصه از تخیل بهره بردید؟
ـ بخش زیاد وقایع موجود در زندگی دکتر قریب نبود و او هم مثل هر آدم دیگر زندگی ساده و بدون ماجراجویی داشت. ضمن اینکه فعالیتهای سیاسی علنی هم نداشت. بخش زیاد وقایع برگرفته از تخیل است، اما قرار نبود خیالپردازی درباره زندگی دکتر قریب خلایی در باورها و منش او ایجاد کند.او از حیث باورها و منش همین گونه است، اما از نظر زندگینامه آنچه در "روزگار قریب" میبینید ارتباط چندان با زندگی قریب ندارد، غیر از چند واقعه پراهمیت مثل تحصیل در مدرسه سیروس، رفتن به دارالمعلمین یا دبیرستان آن وقت، آشنایی با مرحوم بازرگان و رفتن به فرانسه، هر چند نه همراه با نخستین محصلان اعزامی بلکه یکسال بعد که با خرج پدر به فرانسه رفت.یکسال بعد به قریب بورسیه تعلق گرفت و بعد در 1315 به ایران بازگشت. ازدواج با دختر عبدالعظیم قریب که از عموزادههای پدرش بود، رفتن مجدد به فرانسه و بازگشت از فرانسه در 1319 و خدمت سربازی از دیگر مواردی است که با زندگی واقعی او تطابق دارد.تنها موردی که میتوان رویش تاکید کرد امضای اعتراض علیه قرارداد کنسرسیوم نفت سال 1333 است که باعث شد شش ماه از دانشگاه تعلیق شود. او و چند استاد اخراجی دیگر با وساطت منوچهر اقبال رئیس دانشگاه تهران سر کار برگشتند. در فیلم وقایعی دیده میشود که لزوما تجربههای شخصی دکتر نیست، مثل درمان سربازان اخراجی در بیابان نزدیک تهران و جزئیات آن.
* با وجود پرداختن به جزئیات زندگی دکتر قریب، از او تصویر یک قهرمان ترسیم نشده است.
ـ بله، آقای قریب به عنوان انسانی تصویر شده که معایبی هم میتواند داشته باشد. گاهی خلق و خوی تند و عصبی دارد، اما در غالب موارد مثبت است و قصد کمک و احسان دارد. او از موقعیت شغلی خود سوء استفاده نمیکند. مسلماً هدف ما اینگونه بود. سیمافیلم این ذهنیت را نداشت که از محمد قریب تصویر اسطورهای خلق شود و این نگاه هم نبود.
* ریتم روایت قصه در "روزگار قریب" آرام و هر قسمت 50 دقیقه است. با توجه به کم حوصله بودن مخاطبان تلویزیون فکر نمیکردید انتخاب چنین ریتمی ریسک است و مخاطبان نتوانند با آن ارتباط برقرار کنند؟
ـ تماشاگر به ریتمهای سریع و ضربتی و گاهی اوقات به تدوینهای یوزپلنگی عادت دارد، اما این تمام نیاز تماشاگر نیست و میتوان وجوه دیگر کار را تقویت کرد. ریتم لزوماً عاملی برای نگه داشتن تماشاگر نیست، گرچه موردی نیرومند است، ولی چیزهای دیگر هم هست.قابل باور بودن فضا و انرژی که به مخاطب منتقل میشود، انگیزه کمی نیست. باید اعتراف کنم بیشترین ریسک من برای ساخت این مجموعه انتخاب ریتم بود. تلاش کردم این ریتم تحت هیچ شرایط از آرامش نیفتد و حتی در اندک صحنههای اکشن یا وقایع ملتهب باز هم وقار ریتم کار را فدای موجودی صحنه نکنم.
در اثر فقر، فشار و قحطی در تهران قدیم عدهای مغازهها را غارت میکردند. پدر محمد قریب برای آنکه خانواده را از معرکه دور کند آنها را به گرکان میبرد تا آبها از آسیاب بیفتد...
* تمام این موارد در "روزگار قریب" باعث شده احساس نکنیم کاری با موضوع تاریخ معاصر میبینیم، بلکه شاهد نوعی رئال اجتماعی هستیم.
ـ حتماً اینطور است. تاریخ در اینجا بهانهای است برای نمایش آن چیزهایی که مطرح بوده است. اگر بپرسید آنها چیست میگویم موانعی که سر راه توسعه فرهنگی اجتماعی در کشورمان در دهههای گذشته داشتیم.
* در "روزگار قریب" حال و گذشته در هم تنیده میشود. با توجه به اینکه مخاطبان با این ساختار به خوبی ارتباط برقرار نمیکنند، چطور از این روش استفاده کردید؟
- رمز اصلی ارتباط تماشاگران با این مجموعه را پیش از ساخت و آغاز تصویربرداری در خلق فضا میدیدم. باید فضایی ایجاد میشد که مجموعه "روزگار قریب" فراتر از بسیاری از بدعتها و قاعدهشکنیها حرکت کند. البته نگرانیهایی داشتم، اما از آنجا که در این سالها با اعتماد به نفس کار کردم، این تردید در من پررنگ نبود، بلکه جواب دادن این روش اهمیت داشت.من با خیلیها از قشرهای مختلف برخورد کردم که به من میگفتند روایت مجموعه برایشان قابل لمس بوده و انگار با این آدمها زندگی کردهاند و برایشان قابل باور بوده است. به نظرم این ایده به بار نشست.
* "روزگار قریب" در مواردی دستخوش حذف شد، آیا خطوط قرمز را نمیشناختید؟
ـ خطوط قرمز را نمیشناختم و نمیشناسم. فکر میکنم ارزش دارد آزادانه با رعایت برخی موانع که میشناسیم کار کنیم چون نتیجه بهتر حاصل میشود. هر چند دوری از خودسانسوری ممکن است به قیمت حذف مواردی تمام شود، اما دستاوردی بهتر است تا اینکه با خودسانسوری وارد موجی از افراط شویم و در آن خودمان شهید کنیم و به دنیا نیامده از بین ببریم.
* گفته میشد مدت زمان "روزگار قریب" بیشتر میشود.
ـ نه این اتفاق نمیافتد. وقتی قرار شد مجموعه پخش شود به ناچار تصویربرداری را در رامسر متوقف کردیم و به تهران آمدیم. اخیراً نیز به شمال رفتیم و تصویربرداری بخشهایی را انجام دادیم که هنوز تمام نشده بود.
* غیر از مهدی هاشمی، مهران رجبی و چند نفر دیگر بقیه بازیگران مجموعه چهرههای مطرح نیستند.
- مهمترین عامل برای انتخاب بازیگر، تطابق فیزیکی با چیزی بود که در ذهن داشتم و بعد از آن استعداد و خصوصیات اخلاقی او. من به سمت کسی میروم که با ذهنیت من تطابق داشته باشد.
رمز اصلی ارتباط تماشاگران با این مجموعه را پیش از ساخت و آغاز تصویربرداری در خلق فضا میدیدم.
* آیا این کار بیشتر از شما انرژی نمیگرفت؟ درباره دشواریهای این کار صحبت کنید.
ـ مسلماً همین طور بود و انرژی بیشتر میگرفت. بازیگران در طول تصویربرداری در فضای کار قرار گرفتند و خیلی سریع خود را با فضا تطبیق دادند. بعضی از آنها راحتتر میتوانستند خودشان را با نقشهایشان تطبیق بدهند. مسلما در شرایطی که بیشتر بازیگران اطراف شما غیرحرفهای هستند، عصبانیتها بیشتر میشود، اما مهم نتیجه بود.
* با توجه به اینکه برای "روزگار قریب" پنج سال وقت صرف کردید، فکر میکنید مجموعه چه جایگاهی در کارنامه شما دارد؟
ـ راضی هستم، چرا که فرصتی برای سرمایهگذاری روی نگاهی بود که به آن اعتقاد دارم، نگاهی که سعی کردم با فیلم "بودن و نبودن" آن را به بیشترین شکل برسانم. زدودن تمام پیرایههای نمایشی در تمام سطوح کار از جمله بازی، داستان، شیرینکاریها و کنترل کردن التهابی که میتواند تماشاگر را آشفته کند یا تحت تاثیر قرار دهد.
استفاده کم از موسیقی و در عین حال محدود کردن رنگآمیزی. در فیلم "بودن و نبودن" فیلمبرداری، نورپردازی، صحنهآرایی، صدا و... به شکلی هارمونیک همدیگر را تکمیل میکند و هیچکدام از این سطوح اجازه ندارد ساز جداگانه بزند و نیرومندتر از هارمونی لازم فیلم باشد.
* باز هم مجموعه تاریخی میسازید؟
ـ بله، اما بستگی به شرایط دارد که در آینده چگونه رقم بخورد. البته تا یکی دو فیلم سینمایی نسازم دیگر سراغ مجموعهسازی نمیروم.
* فیلمنامه سینمایی نیز در دست نگارش دارید؟
ـ بله، اخیراً نگارش یک فیلم سینمایی را آغاز کردهام که هنوز نام آن انتخاب نشده است. ترجیح میدهم فیلمبرداری را از نیمه پائیز شروع کنم و به احتمال زیاد نگارش فیلمنامه تا پایان فیلمبرداری طول میکشد. این فیلم به مسائل اجتماعی روز میپردازد و موضوع آن شش یا هفت سال پیش با خواندن خبری کوتاه در روزنامه به ذهنم خطور کرد. این فیلم هم در ادامه دیگر آثارم است.
***
مجموعه تلویزیونی "روزگار قریب" به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی کیانوش عیاری از 12 آذر روزهای دوشنبه روی آنتن رفت. مهدی و ناصر هاشمی، رضا کیانیان، مهران رجبی، رضا بابک، رضا فیاضی، مهدی صبایی، آفرین عبیسی، مریم کاویانی، بهاره افشار، امیرحسین صدیق، زنده یاد حسین پناهی و... در آن بازی کردهاند."روزگار قریب" داستان زندگی دکتر محمد قریب بنیانگذار پزشکی نوین کودکان در ایران را روایت میکند. در خلاصه داستان این مجموعه آمده است: در اثر فقر، فشار و قحطی در تهران قدیم عدهای مغازهها را غارت میکردند. پدر محمد قریب برای آنکه خانواده را از معرکه دور کند آنها را به گرکان میبرد تا آبها از آسیاب بیفتد...منصور آذرگل مدیر تصویربرداری، حسن آقاکریمی مدیر تولید، سعید صالحی صدابردار، حسین صالحیان طراح گریم و سعید شهرام آهنگساز با پروژه تلویزیونی "روزگار قریب" همکاری داشتند.
منبع : مهر