••• کتول میدرخشد •••

از شما دوست عزیز میخوام که در صورت استفاده از مطالب وبلاگ حتما نام وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایید.ممنونم.

••• کتول میدرخشد •••

از شما دوست عزیز میخوام که در صورت استفاده از مطالب وبلاگ حتما نام وبلاگ را به عنوان منبع ذکر نمایید.ممنونم.

گفتگوی بهرام رادان با استاد عزت‌ا... انتظامی (1)

عزت ا... انتظامی 

 

من عزت هستم، عزت یدالله، بچه سنگلج...  

 پروردگار بزرگ را شاکرم، اکنون که کمی بیش از شش ماه است، تصمیم به گفت‌وگو با چهره‌های محبوبم را گرفته‌ام، سه تن از ماندگارترین‌شان قدم روی چشمانم گذاشتند و افتخار هم صحبتی‌شان را به این حقیر دادند.پس از رضا کیانیان عزیز (ایده‌آل، شماره 9) و همایون ارشادی دوست داشتنی (ماهنامه فیلم 377) اینک در شعف مصاحبه با قله بازیگری سینمای‌مان چنان غوطه ورم که اطمینان دارم، در شب چاپ این شماره خواب به چشم‌ام نخواهد آمد.

ایده این گفت و گو و عکس خاص، «چهار نسل انتظامی» ،کمی قبل از نوروز امسال و برای شماره ویژه نوروزی به ذهنم آمد. با استاد در میان گذاشتم، مطلوب‌شان نبود، پذیرفتم و صبر کردم.

نمی‌دانستم چه کسی را جانشین‌شان کنم. تا اینکه در میانه بهار امسال، وقتی در آلمان برای سومین مرتبه(پس از گاوخونی و حکم) در فیلم زادبوم (ابوالحسن داودی) همبازی ایشان بودم، پیشنهاد را دوباره مطرح کردم و ایشان نیز با سعه صدر فراوان پذیرفتند و بالاخره اندکی پیش از سالروز تولدشان این مهم انجام شد.

در هنگام صحبت، همان‌قدر که حواسم به پرسیدن سوال‌های کمتر پرسیده شده بود، مایل بودم که استاد خسته نشوند. هیچ وقت تصور نمی‌کردم که 93 دقیقه بدون وقفه صحبت کنیم. در این میان بی‌نهایت سپاسگزار خانواده محترم آقای مجید انتظامی و به خصوص دختر مهربان‌شان هستم که مرا یاری دادند.

در آخر، این مقال را در تابلوی افتخاراتم ثبت می‌کنم و آن را مدیون آقای بازیگر سینمای‌مان هستم که محبت‌شان شامل من کوچک شد و امیدوارم که از این مصاحبت راضی بوده باشند. آمین.

 

 

انتظامی نامی که از خانواده مادری آمد می‌خواهم بدانم زندگی شخصی شما چگونه بوده. یعنی این عزت‌الله‌خان انتظامی از کجا می‌آید؟

ما خانواده پر جمعیتی بودیم، مادر من 14 شکم زاییده بود که پنج‌تا مردند. ولی 9تای بقیه هستند. من پنج برادر و چهار خواهر دارم و اولین فرزند مادر و پدرم بودم. خلاصه این خانه فوق‌العاده شلوغ بود. اصلا داستان ازدواج پدر و مادر من جالب است. چون پدر من از اشتهارد آمده بود تهران، که دوره سربازی را بگذراند، خانواده مادری من، قوم و خویش انتظام‌دربار بودند. حالا اینکه چه‌طور این دو نفر با هم آشنا شدند خدا می‌داند. به هر حال با هم ازدواج کردند و من هم اولین فرزندشان بودم.

آیا فامیل مادر شما، اشراف‌زاده بودند؟

بله، انتظامی دربار بودند.

پس شما فامیل مادرتان را برداشتید؟

وقتی که من متولد شدم، سجل اصلا نبود. پشت قرآن می‌نوشتند. بعد که زمان رضاشاه رفتند سجل بگیرند پرسیدند اسمش چیه؟ مادرم می‌گوید: عزت‌الله. می‌پرسند اسم پدرش چیست؟ مادرم نمی‌دانسته چون پدرم با رضا‌شاه به جنگ ترکمن رفته بود.

 مادرتان فامیل پدرتان را نمی‌دانسته؟

اسمش را هم نمی‌دانسته، اسم پدرم «نیت‌الله» بوده اما مادرم می‌گوید؛ «یدالله»! آن موقع که مثل الان نبوده آدم بتواند همه جزییات طرف را بفهمد. خلاصه وقتی من به دنیا آمدم و رفتند برایم سجل بگیرند، چون مادرم فامیل پدرم را نمی‌دانسته، فامیل خودش را روی من می‌گذارد. معلوم نیست سنم را چه‌قدر بالا بردند یا پایین آوردند.

نام فامیل پدرتان چه بود؟

ابراهیم اشتهاردی.

«چهار نسل انتظامی» ،کمی قبل از نوروز امسال و برای شماره ویژه نوروزی به ذهنم آمد. با استاد در میان گذاشتم، مطلوب‌شان نبود، پذیرفتم و صبر کردم.

 سجل اولی را هنوز دارید؟

نه، وقتی عوض کردیم گرفتند. البته من یک گرفتاری هم پیدا کردم، وقتی من تصدیق شش ابتدایی را گرفتم، مادرم رفت برایم رونوشت بگیرد، می‌گویند چرا در پرونده خانوادگی اسم‌اش نیست؟ اسم پدرم اصلاح می‌شود . اسم بقیه بچه‌ها ردیف بوده ولی هرچه می‌گردند، پدری برای من پیدا نمی‌کنند، در خانواده ابراهیم اشتهاردی یک اسم تک به نام عزت‌الله انتظامی وجود داشته که پدرش مشخص نیست. البته نام مادرم یعنی «عذرا انتظامی» بوده است. بعد برای من نامه آمد که باید به دادگاه اداره سجل و ثبت احوال بروم، از من پرسیدند پدرت کیست؟ گفتم: پدرم است. پرسیدند: پس یدالله‌خان کیست؟ گفتم اسمش همین است دیگر. اینها فکر می‌کردند که من پدر متمولی داشته‌ام و برای این که وقتی فوت کرد مادرم مال و اموالش را بگیرد اسم خودش را روی من گذاشته است، خلاصه تحقیق کردند و بعد قرار شد فامیل من به شرطی انتظامی بماند که من از صاحبان این فامیل اجازه بگیرم. صاحب این فامیل دکتر فتح‌الله انتظامی بود که تحصیل کرده فرانسه و معلم زبان فرانسه محمدرضا شاه بود و خیلی هم به من علاقه داشت.

شما نواده فتح‌الله‌خان بودید؟

نه، قوم و خویش مادرم بود. وقتی مشکل را به فتح‌الله‌خان گفتم، گفت من امتیاز فامیل انتظامی را به تو واگذار می‌کنم.

در کدام محله زندگی می‌کردید؟

سنگلج، پارک‌شهر کنونی. به مدرسه عنصری می‌رفتم که در محله دباغ‌خانه بود. آن مدرسه دیگر وجود ندارد اما محله و باغ‌خانه و درخونگاه هنوز هست، تقریبا پشت تالار سنگلج است که منزل شعبان جعفری هم در همان محل بود.

مصائب دوره تحصیل دوران مدرسه‌تان چه‌طور گذشت؟

من مدرسه که می‌رفتم جزو بچه‌های طبقه سه بودم. یعنی از نظر مالی سطح پایین بودم. شاگردی که کنار من می‌نشست نوه «مجدالدوله» معروف بود.

همه به یک مدرسه می‌رفتید؟

بله، همه کنار هم می‌نشستیم. پسری که نوه مجدالدوله ثروتمند بود، کنار من می‌نشست که پسر یک کارمند ساده بودم.

 این اسم «طبقه سه» را چه کسی روی شما می‌گذاشت؟

 کسی نگذاشت. خودمان می‌گفتیم. من یک خاطره دارم که در کتابم هم گفته‌ام. ما می‌خواستیم به امجدیه برویم که بازی تماشا کنیم، بچه پولدارها لباس رکابی و شلوار مشکی ورزشی می‌پوشیدند ولی برای من مقدور نبود که چنین لباس‌هایی تهیه کنم و از آنجا که من آن موقع محبوب بودم بین بچه پولدارها هم مقبولیت داشتم، این لباس را به من هم دادند.

 علت محبوبیت‌تان چه بود؟

 با همه می‌ساختم، اهل بلوا نبودم. تمام کتابچه‌های پاکنویس بعضی از بچه‌ها را از شب تا صبح من می‌نوشتم و آنها به من پول می‌دادند. گفتم که کنار نوه مجدالدوله می‌نشستم و او در جیبی که سمت من بود خوراکی‌هایش را می‌گذاشت و می‌گفت عزت بخور. از بچه‌هایی بود که وسط کلاس برایش خوراکی می‌آوردند، نوکر می‌آمد دنبالش، دوچرخه و لباس شیک داشت. در این شرایط با اینطور افراد زندگی می‌کردم پاکنویس‌شان را هم می‌نوشتم. بعد از آن من به مدرسه صنعتی رفتم، در دبیرستان محمد جعفری، هوشنگ بهشتی، آقای قنبری، نصرت کریمی و کهنمویی هم بودند. همه اینها از من یک سال بالاتر بودند. دوره دبیرستان ما شش ساله بود و در آخر دوره دیپلم می‌دادند. بهشتی و من و جعفری همه، رشته برق می‌خواندیم، آنها کار هنری هم می‌کردند ولی من نمی‌کردم. نصرت کریمی هم برق می‌خواند، اما وسط کار درس را رها کرد، ولی ما تمام کردیم. اگر دو سال دیگر می‌خواندیم مهندس می‌شدیم که برای من از لحاظ مالی مقدور نبود.

 از چه سنی از نظر مالی از خانواده مستقل شدید؟

 تقریبا از وقتی که دیپلم گرفتم و در تئاتر جا افتادم، یعنی حدود سال‌های 24. اتفاقاتی برای من افتاد که دیگر نمی‌توانستم با خانواده‌ام زندگی کنم.

عزت ا... انتظامی

جدی شدن تئاتر و مخالفت‌های خانواده تئاتر برای‌تان از کی جدی شد؟

از 13 سالگی که به لاله‌زار پیچیدم و انگیزه‌ام دیدن تئاترهای روحوضی بود. دقیقا خاطرم هست که در جنگ دوم جهانی، 20 شهریور 1320 به کار تئاتر وارد شدم. اصولا وقتی من وارد لاله‌زار شدم، تئاتری در کار نبود. آن‌موقع نام همه تئاترها تماشاخانه بود؛ تماشاخانه کشور، تماشاخانه هنر، تماشاخانه فرهنگ، تماشاخانه تهران و تماشاخانه صادق‌پور. وقتی نوشین در سال 1326 آمد، اسم تماشاخانه فرهنگ را گذاشت «تئاتر فرهنگ». بعد هم تئاتر فردوسی را ایجاد کرد، کم‌کم نام تئاتر جای تماشاخانه را گرفت. سال‌های اولی که من پیش‌پرده می‌خواندم، کارهای دیگر هم می‌کردم یعنی هم رل‌های کوچک بازی می‌کردم و هم کارهای پشت صحنه را انجام می‌دادم.پس از سال‌ها فعالیت در تئاترهای لاله‌زار، نقشی که نوشین در تئاتر فردوسی به من داد، نقش بازپرس در نمایش مستنطق پریستلی بود که در آخرین صحنه وارد نمایش می‌شود. وارد سن که می‌شدم یک لحظه پشت پرده توری بودم و فقط سایه‌ای از من دیده می‌شد. بعد رل بزرگ‌تری بازی کردم.

 از نظر خانوادگی مخالفت و مساله‌ای نداشتید؟

چرا. پدر و مادر من خیلی عصبی بودند. ولی من مدرسه صنعتی می‌رفتم و رشته برق را انتخاب کردم. اساسا این رشته را به خاطر تامین نیازهایم انتخاب کردم چون وضعیت خانواده من طوری نبود که بتوانند مخارج من را فراهم کنند. من تمام تعطیلات تابستان را در قهوه‌خانه و سلمانی کار کردم. خیلی‌ها نمی‌دانند که من برای چندرغاز چه کارهای سختی انجام داده‌ام. اما از همان کودکی که کار می‌کردم تحت‌فشار بودم،‌ پدرم نظامی بود و بسیار متعصب، مادرم هم روضه‌خوان زنانه و بسیار معتقد مذهبی بود. مادرم فکر می‌کرد چون من رشته برق خوانده‌ام در تئاتر کار برقی می‌کنم. پدرم به من می‌گفت یک وقت از این لباس‌ها نپوشی، یعنی اصلا تئاتر ندیده بود. یک بار پدرم فهمید من در رادیو خوانده‌ام، بلوایی به پا کرد که نگو . مادرم برای اینکه این آشوب بخوابد رفت سراغ همان فتح‌الله خان، بزرگ خانواده انتظامی. فتح‌الله خان هم که می‌دانست من کار هنری می‌کنم می‌آید پیش پدرم، پدر من هم یک آدم خشن بود. به پدرم می‌گوید تو چه کار به این بچه داری؟ شاید یک روز عزت‌الله آدم بزرگ و معروفی شود. پدر من اصلا از هنرپیشگی و مسائلی از این قبیل اطلاعی نداشت. به هر حال پدرم آرام شد ولی هیچ وقت کار من را تایید نکرد. البته مادر تا دیر وقت منتظر من می‌ماند و از من می‌پرسید که چه می‌کنم؟ من هم می‌گفتم کارهای برق و دکور را انجام می‌دهم. بعد از ماجرای رادیو، خانواده‌ام خیلی به کار من کاری نداشتند، در این ضمن من یک سنتور هم خریده بودم و لای رختخواب گذاشته بودم، مادرم خبر داشت، من هم گاهی برای خودم دنگ دنگ می‌زدم. پدرم از این موضوع اطلاع نداشت تا اینکه یکبار دیدم پشتم یخ کرد و برگشتم دیدم پدرم پشت سرم ایستاده، به من گفت دیگر این را اینجا نبینم، من هم ردش کردم رفت.

مادرتان اطلاع داشتند؟ مگر ایشان مذهبی نبودند؟

 مادرم می‌دانست که من تئاتر می‌روم ولی نمی‌دانست بازی هم می‌کنم. مادر من سال 57 فوت کرد. قبل از آن در سینما و تلویزیون بازی کرده و شناخته شده بودم. پدر من سال 62 فوت کرد. من سال 48-47 فیلم گاو را بازی کرده بودم ولی پدرم هیچ‌کاری از من را ندید.

یعنی تا 15 سال بعد از اینکه در فیلم گاو بازی کرده بودید و مشهور شده بودید هم فیلم‌های شما را ندیدند؟ نمی‌خواستند ببینند؟

 نه، دوست نداشت. نمی‌خواستند شما را به عنوان بازیگر ببینند؟ بازیگری چیه؟ مطربی بود، بدنامی بود. بعدها یک هنرستان هنرپیشگی ایجاد شد که سه سال دوره داشت.

 آشنایی باشعبان جعفری گفتید با «شعبان جعفری» هم‌محلی بودید، او را دیده بودید؟

 زیاد.

چه کار می‌کرد؟ در محل نوچه داشت؟

 نه، یک باشگاه زورخانه داشت. بعد از 28 مردادسال 1332 شعبان جعفری شد.

شعبان جعفری قبل و بعد از 28 مرداد 1332 چه وضعیتی داشت؟ آیا اساسا به لوطی‌گری مشهور بود یا نه؟

زمانی که من در مدرسه صنعتی رشته برق می‌خواندم، برادر شعبان به نام حسن، مستخدم مدرسه بود. گاهی شعبان به آنجا می‌آمد که برایش کار پیدا کند. همه معلم‌های مدرسه به غیر از معلم ادبیات فارسی، آلمانی بودند. وقتی که تئاتر سنگلج باز شد، باشگاه و زورخانه شعبان نزدیک ما بود که برای پیس «پهلوان اکبر می‌میرد» عباس جوانمرد، یک شب همه اهالی زورخانه را به تئاتر دعوت کردیم.

 

منبع : سینمای ما

پنج سال برای «روزگار قریب» وقت گذاشتم

روزگار قریب 

گفت و گویی خواندنی با کیانوش عیاری درباره سریال موفق‌اش

از اینکه پنج سال برای «روزگار قریب» وقت گذاشتم، راضی هستم

 

* برای شروع از نگاه خودتان به این پروژه‌ تاریخی بگویید. اینکه چطور در "روزگار قریب" روایتی متفاوت انتخاب کردید که خیلی روی جزئیات تاکید دارد و توانسته نگاه مخاطب عام و خاص را جذب کند؟

ـ کیانوش عیاری، کارگردان "روزگار قریب": سعی می‌کنم فریب این تعریف را نخورم، چرا که به نظرم حضور و رعایت این همه جزئیات که به آن اشاره کردید نه ویژگی، نه امتیاز، نه برجستگی نه تفاوت بلکه اصولی است که باید به طور طبیعی در هر فیلم رعایت شود. رعایت نشدن این نکته‌های بدیهی در کارهای دیگر برای من جای تعجب دارد.من برخلاف عادت خودم کاری انجام نمی‌دهم. مگر قرار است در فیلم غیر از این باشد؟ فضای فیلم باید برای مخاطب قابل باور و زنده باشد. اگر غیر از این باشد غیرطبیعی است. من در زندگی عادی‌ این نگاه را دارم. اگر نخواهم واژه موشکافانه و دقت را به کار ببرم، باید بگویم خیلی جزئی‌نگر هستم.

* با این توصیف چه نگاهی شما را به تاریخ و تصویر کردن زندگی دکتر محمد قریب جذب کرد؟

ـ همیشه نگاه کنجکاو و مشتاق به تاریخ و تمام وجوه قدیمی داشته و دارم. در تاریخ معاصر مواردی چون رفتار و گویش مردم، چید‌‌مان و معماری خانه‌ها، خودروها و حتی قطارهای قدیمی برایم جذاب بود. وقتی قرار شد مجموعه تاریخی بسازم، تصور می‌کردم تمام چیزهایی را که تا پیش از آن دیده بودم، در ذهنم احیا و آن را تقویت کنم و تا حدودی تحت تاثیر ایده‌های خودم بود.اما این ایده‌ها تنها چند جلسه دوام پیدا کرد. متوجه شدم قرار نیست یک فیلم تاریخی صرف بسازم. قرار نیست زندگینامه محمد قریب را در 65 سال زندگی‌اش مرور کنم، بلکه قرار است به نتیجه‌ای مهم برسم. نمایش تاریخ از طریق نشانه‌ها و انتخاب درست نشانه‌هایی هر چند کوچک می‌تواند بازتاب درست وضعیت اجتماعی فرهنگی دوران خودش باشد.غارت تهران در آخرین سال‌های 1200 و کودتای سوم اسفند 1299 شمسی و اشغال ایران در شهریور 1320 قطعاً مقاطع بسیار پراهمیت تاریخ پرفراز و نشیب کشورمان است، اما برخی مواقع چیزهای دیگر هم مطرح می‌شود. مثلاً سرقت جنازه از قبرستان و کالبدشکافی آن در یک خلوت توسط استادی فرانسوی برای چند دانشجوی مدرسه طب قطعاً جایی در تاریخ ندارد.اگر نگاهمان درست بود می‌توانستیم اوضاع اجتماعی و باورهای مردم در آن سال‌ها را تصویر کنیم. همیشه مطالعه تاریخ را دوست داشته‌ام. اطلاعات و اشراف من به تاریخ معاصر کم و بیش مربوط به علاقه من به این دوران است، ولی ساخت مجموعه به اطلاعات وسیع‌تر و پردامنه‌تر نیاز دارد و صرفاً اطلاعات تاریخی کافی نیست، بلکه گویش و رفتار هم اهمیت دارد.

* اما یکی از بازیگران مجموعه در گفتگو با نشریه‌ای از گویش خود اظهار نارضایتی کرده بود.

ـ بله، یک بازیگر جوان، کم‌سواد و کم‌مایه مجموعه درباره گویش خودش اظهار نظر کرد که برایم جالب بود. او از روی نادانی و درباره چیزی که نمی‌داند صحبت کرد، در حالی که گویش او سنجیده و درست انتخاب شده بود. گویش‌ شخصیت‌ها در "روزگار قریب" کاملا درست است.

"روزگار قریب" داستان زندگی دکتر محمد قریب بنیانگذار پزشکی نوین کودکان در ایران را روایت می‌کند.

فکر می‌کنم استناد به "چرند پرند" علامه دهخدا می‌تواند صحیح‌ترین راه برای ردیابی گویش‌های آن دوران باشد. در "روزگار قریب" هم از هیچ چیز نگذشتیم. گرچه در مورد پوشش شخصیت‌ها در مواردی ناچار به تحریف شدیم، اما این تحریف را به عنوان توافقنامه‌ای بین فیلم و تماشاگر پذیرفتیم.

متاسفانه این مسئله را به ناچار پذیرفتیم و چاره‌ای جز تن دادن به آن نداریم. به نظرم این مسئله یک تحریف بسیار قطعی در سینمای ایران است و مسئولان باید برای آن راه حل پیدا کنند، چرا که با وجود تمام کوشش‌ها و قدرت فضاسازی به هر حال باور تماشاگر را مخدوش می‌کنیم.

وقتی زنان درباری را با لباس‌هایی که هیچ تناسبی با واقعیت ندارد تصویر می‌کنیم همه چیز حالت مضحکه پیدا می‌کند و تمام رشته‌های فیلمساز پنبه می‌شود. تنها تحریف ما در مجموعه "روزگار قریب" مربوط به لباس زنان در خلوت آنها بود که به عنوان شرط پذیرفتیم.

* با وجود دقت بسیار شما در فیلمنامه، کارگردانی، هدایت بازیگران، میزانسن‌ها و ... این دقت در طراحی لباس‌ دیده نمی‌شود و حتی برخی مواقع شاهد پالتوها و کیف‌های امروزی هستیم.

ـ من این مسئله را نمی‌پذیرم، چرا که همه چیز به دقت مطالعه، انتخاب و استفاده شده است. صحبت‌های شما چقدر مبتنی بر تحقیق است؟ در مجموعه "روزگار قریب" سعی کردیم گاف ندهیم و خطا نکنیم. همه چیز با مطالعه انتخاب شد و از این لحاظ خیال شما راحت باشد!

* در "روزگار قریب" خیلی ریز و ظریف به جزئیات زندگی دکتر قریب اشاره می‌شود. تا چه حد به مستندات وفادار بودید و چقدر برای اضافه شدن بار دراماتیک قصه از تخیل بهره بردید؟

ـ بخش زیاد وقایع موجود در زندگی دکتر قریب نبود و او هم مثل هر آدم دیگر زندگی ساده‌ و بدون ماجراجویی داشت. ضمن اینکه فعالیت‌های سیاسی علنی هم نداشت. بخش زیاد وقایع برگرفته از تخیل است، اما قرار نبود خیالپردازی درباره زندگی دکتر قریب خلایی در باورها و منش او ایجاد کند.او از حیث باورها و منش همین گونه است، اما از نظر زندگینامه آنچه در "روزگار قریب" می‌بینید ارتباط چندان با زندگی قریب ندارد، غیر از چند واقعه پراهمیت مثل تحصیل در مدرسه سیروس، رفتن به دارالمعلمین یا دبیرستان آن وقت، آشنایی‌ با مرحوم بازرگان و رفتن به فرانسه، هر چند نه همراه با نخستین محصلان اعزامی بلکه یکسال بعد که با خرج پدر به فرانسه رفت.یکسال بعد به قریب بورسیه تعلق ‌گرفت و بعد در 1315 به ایران بازگشت. ازدواج با دختر عبدالعظیم قریب که از عموزاده‌های پدرش بود، رفتن مجدد به فرانسه و بازگشت از فرانسه در 1319 و خدمت سربازی از دیگر مواردی است که با زندگی واقعی او تطابق دارد.تنها موردی که می‌توان رویش تاکید کرد امضای اعتراض علیه قرارداد کنسرسیوم نفت سال 1333 است که باعث شد شش ماه از دانشگاه تعلیق شود. او و چند استاد اخراجی دیگر با وساطت منوچهر اقبال رئیس دانشگاه تهران سر کار برگشتند. در فیلم وقایعی دیده می‌شود که لزوما تجربه‌های شخصی دکتر نیست، مثل درمان سربازان اخراجی در بیابان نزدیک تهران و جزئیات آن.

* با وجود پرداختن به جزئیات زندگی دکتر قریب، از او تصویر یک قهرمان ترسیم نشده است.

ـ بله، آقای قریب به عنوان انسانی تصویر شده که معایبی هم می‌تواند داشته باشد. گاهی خلق و خوی تند و عصبی دارد، اما در غالب موارد مثبت است و قصد کمک و احسان دارد. او از موقعیت شغلی خود سوء استفاده نمی‌کند. مسلماً هدف ما اینگونه بود. سیمافیلم این ذهنیت را نداشت که از محمد قریب تصویر اسطوره‌ای خلق شود و این نگاه هم نبود.

* ریتم روایت قصه در "روزگار قریب" آرام و هر قسمت 50 دقیقه است. با توجه به کم حوصله بودن مخاطبان تلویزیون فکر نمی‌کردید انتخاب چنین ریتمی ریسک است و مخاطبان نتوانند با آن ارتباط برقرار کنند؟

ـ تماشاگر به ریتم‌های سریع و ضربتی و گاهی اوقات به تدوین‌های یوزپلنگی عادت دارد، اما این تمام نیاز تماشاگر نیست و می‌توان وجوه دیگر کار را تقویت کرد. ریتم لزوماً عاملی برای نگه داشتن تماشاگر نیست، گرچه موردی نیرومند است، ولی چیزهای دیگر هم هست.قابل باور بودن فضا و انرژی که به مخاطب منتقل می‌شود، انگیزه‌ کمی نیست. باید اعتراف کنم بیشترین ریسک من برای ساخت این مجموعه انتخاب ریتم بود. تلاش کردم این ریتم تحت هیچ شرایط از آرامش نیفتد و حتی در اندک صحنه‌های اکشن یا وقایع ملتهب باز هم وقار ریتم کار را فدای موجودی صحنه نکنم.

در اثر فقر، فشار و قحطی در تهران قدیم عده‌ای مغازه‌ها را غارت می‌کردند. پدر محمد قریب برای آنکه خانواده را از معرکه دور کند آنها را به گرکان می‌برد تا آب‌ها از آسیاب بیفتد...

* تمام این موارد در "روزگار قریب" باعث شده احساس نکنیم کاری با موضوع تاریخ معاصر می‌بینیم، بلکه شاهد نوعی رئال اجتماعی هستیم.

ـ حتماً اینطور است. تاریخ در اینجا بهانه‌ای است برای نمایش آن چیزهایی که مطرح بوده است. اگر بپرسید آنها چیست می‌گویم موانعی که سر راه توسعه فرهنگی اجتماعی در کشورمان در دهه‌های گذشته داشتیم.

* در "روزگار قریب" حال و گذشته در هم تنیده می‌شود. با توجه به اینکه مخاطبان با این ساختار به خوبی‌ ارتباط برقرار نمی‌کنند، چطور از این روش استفاده کردید؟

- رمز اصلی ارتباط تماشاگران با این مجموعه را پیش از ساخت و آغاز تصویربرداری در خلق فضا می‌دیدم. باید فضایی ایجاد می‌شد که مجموعه "روزگار قریب" فراتر از بسیاری از بدعت‌ها و قاعده‌شکنی‌ها حرکت کند. البته نگرانی‌هایی داشتم، اما از آنجا که در این سال‌ها با اعتماد به نفس کار کردم، این تردید در من پررنگ نبود، بلکه جواب دادن این روش اهمیت داشت.من با خیلی‌ها از قشرهای مختلف برخورد کردم که به من می‌گفتند روایت مجموعه برایشان قابل لمس بوده و انگار با این آدم‌ها زندگی ‌کرده‌اند و برایشان قابل باور بوده است. به نظرم این ایده به بار نشست.

* "روزگار قریب" در مواردی دستخوش حذف شد، آیا خطوط قرمز را نمی‌شناختید؟

ـ خطوط قرمز را نمی‌شناختم و نمی‌شناسم. فکر می‌کنم ارزش دارد آزادانه با رعایت برخی موانع که می‌شناسیم کار کنیم چون نتیجه بهتر حاصل می‌شود. هر چند دوری از خودسانسوری ممکن است به قیمت حذف مواردی تمام شود، اما دستاوردی بهتر است تا اینکه با خودسانسوری وارد موجی از افراط شویم و در آن خودمان شهید کنیم و به دنیا نیامده از بین ببریم.

* گفته می‌شد مدت زمان "روزگار قریب" بیشتر می‌شود.

ـ نه این اتفاق نمی‌افتد. وقتی قرار شد مجموعه پخش شود به ناچار تصویربرداری را در رامسر متوقف کردیم و به تهران آمدیم. اخیراً نیز به شمال رفتیم و تصویربرداری بخش‌هایی را انجام دادیم که هنوز تمام نشده بود.

* غیر از مهدی هاشمی، مهران رجبی و چند نفر دیگر بقیه بازیگران مجموعه چهره‌های مطرح نیستند.

- مهمترین عامل برای انتخاب بازیگر، تطابق فیزیکی با چیزی بود که در ذهن داشتم و بعد از آن استعداد و خصوصیات اخلاقی او. من به سمت کسی می‌روم که با ذهنیت من تطابق داشته باشد.

رمز اصلی ارتباط تماشاگران با این مجموعه را پیش از ساخت و آغاز تصویربرداری در خلق فضا می‌دیدم.

* آیا این کار بیشتر از شما انرژی نمی‌گرفت؟ درباره دشواری‌های این کار صحبت کنید.

ـ مسلماً همین طور بود و انرژی بیشتر می‌گرفت. بازیگران در طول تصویربرداری در فضای کار قرار گرفتند و خیلی سریع خود را با فضا تطبیق دادند. بعضی از آنها راحت‌تر می‌توانستند خودشان را با نقش‌هایشان تطبیق بدهند. مسلما در شرایطی که بیشتر بازیگران اطراف شما غیرحرفه‌ای هستند، عصبانیت‌ها بیشتر می‌شود، اما مهم نتیجه بود.

* با توجه به اینکه برای "روزگار قریب" پنج سال وقت صرف کردید، فکر می‌کنید مجموعه چه جایگاهی در کارنامه شما دارد؟

ـ راضی هستم، چرا که فرصتی برای سرمایه‌گذاری روی نگاهی بود که به آن اعتقاد دارم، نگاهی که سعی کردم با فیلم "بودن و نبودن" آن را به بیشترین شکل برسانم. زدودن تمام پیرایه‌های نمایشی در تمام سطوح کار از جمله بازی، داستان، شیرینکاری‌‌ها و کنترل کردن التهابی که می‌تواند تماشاگر را آشفته کند یا تحت تاثیر قرار دهد.

استفاده کم از موسیقی و در عین حال محدود کردن رنگ‌آمیزی. در فیلم "بودن و نبودن" فیلمبرداری، نورپردازی، صحنه‌آرایی، صدا و... به شکلی هارمونیک همدیگر را تکمیل می‌کند و هیچکدام از این سطوح اجازه ندارد ساز جداگانه بزند و نیرومندتر از هارمونی لازم فیلم باشد.

* باز هم مجموعه تاریخی می‌سازید؟

ـ بله، اما بستگی به شرایط دارد که در آینده چگونه رقم بخورد. البته تا یکی دو فیلم سینمایی نسازم دیگر سراغ مجموعه‌سازی نمی‌روم.

 * فیلمنامه سینمایی نیز در دست نگارش دارید؟

ـ بله، اخیراً نگارش یک فیلم سینمایی را آغاز کرده‌ام که هنوز نام آن انتخاب نشده است. ترجیح می‌دهم فیلمبرداری را از نیمه پائیز شروع کنم و به احتمال زیاد نگارش فیلمنامه تا پایان فیلمبرداری طول می‌کشد. این فیلم به مسائل اجتماعی روز می‌پردازد و موضوع آن شش یا هفت سال پیش با خواندن خبری کوتاه در روزنامه به ذهنم خطور کرد. این فیلم هم در ادامه دیگر آثارم است.

***

مجموعه تلویزیونی "روزگار قریب" به نویسندگی، تهیه‌کنندگی و کارگردانی کیانوش عیاری از 12 آذر روزهای دوشنبه روی آنتن رفت. مهدی و ناصر هاشمی، رضا کیانیان، مهران رجبی، رضا بابک، رضا فیاضی، مهدی صبایی، آفرین عبیسی، مریم کاویانی، بهاره افشار، امیرحسین صدیق، زنده یاد حسین پناهی و... در آن بازی کرده‌اند."روزگار قریب" داستان زندگی دکتر محمد قریب بنیانگذار پزشکی نوین کودکان در ایران را روایت می‌کند. در خلاصه داستان این مجموعه آمده است: در اثر فقر، فشار و قحطی در تهران قدیم عده‌ای مغازه‌ها را غارت می‌کردند. پدر محمد قریب برای آنکه خانواده را از معرکه دور کند آنها را به گرکان می‌برد تا آب‌ها از آسیاب بیفتد...منصور آذرگل مدیر تصویربرداری، حسن آقاکریمی مدیر تولید، سعید صالحی صدابردار، حسین صالحیان طراح گریم و سعید شهرام آهنگساز با پروژه تلویزیونی "روزگار قریب" همکاری داشتند. 

منبع : مهر

سربازی ۱

دیگر این خانه مرا تنگ بود

ماندن بی شهدا ننگ بود

حال تنها و غریبم چه کنم؟

زندگی داده فریبم چه کنم؟

 

سلام به همه دوستان.

امشب اومدم خونه بعد از ۱۵ روز آموزشی(بدو رو- بدو ایست- بدو خیز- سینه خیز- پشت خیز- غلتیدن- پا کلاغی و ...).

این رو بگم که افتادم پادگان آموزشی شهید بهشتی شهر شیروان در نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران واقع در استان خراسان رضوی- شهر شیروان.

همه چیز خوبه جز خواب(۵ ساعت خواب در ۲۴ ساعت روز).

فردا شب ساعت ۱۵/۲۱ دوباره حرکت به پادگان صورت میگیره.

خیلی ممنون از دعای شما.

من اشتباهیم

آخرین سلام به شما دوستان خوبم.

این آخرین مطلب منه.

لطفا اگه خاطره یا یه مطلب بیاد ماندنی دارید (در مورد هرچیزی)که به درد بخور باشه برام بنویسید تا بعد از دوره آموزشی بخونمش.

از همگی ممنون.


به امید ایرانی آباد

خدانگهدار

رفتیم تو جمع سربازان امام زمان(عج)

eltemase doaa


سلام به همگی.

یه خبر به همه بدم و اون اینکه چهارشنبه ۱۸/۲/۱۳۸۷ بنده به ناکجا اعزام هستم.(کد مازاد خوردم.معلوم نیست کجاست).

راه سربازی هم که انتهاش معلوم نیست.

برام دعا کنید.(میگن دعای خوانندگان وبلاگ ها گیراست.)

یا حق