1- این که هر شب به مدت 40 دقیقه افراد خانواده را کنار هم جمع کنیم و بخندانیم خیلى کار خوبى کرده ایم.
2- اصلا سیاه و سفید نداریم همه خاکسترى اند هم وجدان و هم وسوسه
وجود دارد.
«زمانى فکر مى کردم که بازیگرى بیشتر از اینکه شغلم باشد تفریحم بود... خاصیت گذشت زمان این بود که بازیگرى را تبدیل به حرفه من کرد. گذشت زمان و نگاه جدى اطرافیانم نتوانست لحظات شاد و مفرح دوران بازیگرى ام را به یک حرفه سست و بى روح تبدیل کند ولى اگر عشق به بازى موجودیت پیدا مى کند فقط به خاطر وجود همان لحظات است. یعنى درست همان لحظاتى که در آن احساس بى وزنى مى کنم. متولد 1347 هستم و محل تولدم تهران هست. رشته کارشناسى نمایش از دانشگاه آزاد اسلامى و...» سیامک انصارى بازیگر نقش شیرکیانوش یا کیانوش استقرارزاده در مجموعه تلویزیونى «شب هاى برره» سایتى شخصى دارد با آدرس HTTP://WWW.SIAMAKANSARI.COM که در بخش «درباره من» به همین یادداشت اکتفا کرده است. سیامک انصارى بازیگر سینما و تئاتر نیز هست. با این حال عمده شهرتش را مدیون بازى در مجموعه هاى تلویزیونى
«پاورچین» (در نقش سپهر)
«نقطه چین» (در نقش کوروش پیردوست)
«شب هاى برره» (در نقش شیرکیانوش) است.
البته در این میان بازى در مجموعه «اگه بابام زنده بود» را نیز باید اضافه کرد. اگر اشتباه نکنیم سیامک انصارى براى مخاطبان صفحه تلویزیون روزنامه شرق آن قدرها شناخته شده است که نیازى به اشاره نوشتن درباره او نباشد. با وى قبل از این نیز براى کارنامه بازیگرى اش، در روزنامه شرق گفت وگو کرده بودیم. محسن آزرم همکارمان گفت وگوى مفصلى کرده بود. در این مصاحبه نیز او حضور داشت و در روند شکل گیرى آن یاریمان داد. گفت وگوى ما را این بار با سیامک انصارى از منظرى دیگر و به مناسبت بازى در مجموعه «شب هاى برره» مى خوانید.
قرارمان این بود که این مصاحبه در ایام پخش مجددش چاپ شود که طبق اعلام خبر سراسرى شبکه سه این مجموعه به طور غیرمنتظره به اتمام رسید.
مدت دو سال و نیم از تحصیلم در دانشگاه مى گذشت که به طور ناگهانى وارد عرصه تلویزیون شدم. در مدت دو سال و نیم تا آمدم وارد فضاى نمایش و تئاتر بشوم وارد تلویزیون شدم. خیلى فرصت نشد که کار هاى زیاد تئاترى انجام دهم. حدودا سه الى چهار تا کار انجام دادم.
یکى از دوستانم به اسم بابک برزویه من را به رسول ملاقلى پور معرفى کردند بدون اینکه خودم اطلاعى داشته باشم. براى OPENING فیلم سفر به چزابه من را خواستند. من هم رفتم استودیوى پاپ آن سکانس را بازى کردم. ملاقلى پور هم به من گفت فردا بیایید دفترم. من یک سریال دارم مى سازم که در واقع سریال همین فیلم است. یک نقش منفى است. اگر خواستید کار کنید. من هم رفتم و کلید کار زده شد و فعالیتم ادامه پیدا کرد.
من به جز سریال هاى روتین در کارهاى برومند بازى کردم. در سریال هتل و سریال «مادام و شمسى» دو قسمت بازى کردم، «در این زمینى» دو قسمت بازى کردم، در «روزگار جوانى» نیز بازى داشتم. بله قبول دارم عمده فعالیتم کارهاى روتین بوده.
دوتا کار کاملا با فرم متفاوت است اصلا فرمول هاى خودشان را دارند. در کار روتین ما به روش هایى رسیده ایم که کار را ساده مى کنیم. در واقع چهار سال طول کشیده تا این گروه به روش آسان ترى رسیده است. منتها سریال سازى همیشه روش ها و فرمول هاى خودش را داشته. مثلا شما مى دانید یک سریال در قسمت هاى مختلف مثلا 13 یا 26 یا... نوشته شده بر این اساس برنامه ریزى مى کنید. شما مى دانید چه روزى کار دارید، چه روزى کار ندارید، نقش تان چقدر است و چند درصد در این کار حضور دارید. اگر نگوییم 100 درصد واقعا 70 - 60 درصد را مى توان برنامه ریزى و پیش بینى کرد. ولى در کار روتین هیچ چیز را نمى شود پیش بینى کرد، یعنى اینکه باید برنامه برسانى، یعنى به روز باشى. باید کاملا با پروژه روتین باشید؛ یعنى دقیقا باید چند ماه خودت و وقتت را در اختیار برنامه قرار دهى.
بله. صددرصد. سریال هفتگى خیلى بهتر از کار روتین است، حداقل برنامه ریزى دارد. از طرفى بازى در کار سینمایى هم خیلى بهتر از بازى در سریال است.
من خودم به شخصه از یک جایى به بعد دنبال محبوبیت و شهرت نبوده ام. اینها هم در برنامه تا جایى جذاب است. مثل همه چیز مى ماند نمى شود که آدم همیشه دلش بخواهد محبوب و مشهور باشد. تا یک جایى جواب مى دهد. حالا اگر من این کار را انجام ندهم دیگر آدم قبلى نیستم، یعنى خیلى متمرکز مى شوید روى کارى که انجام مى دهید تا از آن جایگاهى که به دست آورده اید، پائین تر نیایید. احتیاجى ندارد بالاتر بروید. پائین تر نیایید.مهران مدیرى ازجمله کارگردان هایى است که با بچه ها به صورت گروهى کار مى کند.
براى عید ما همزمان با مهران غفوریان، جواد رضویان، ارژنگ امیرفضلى و داوود اسدى یک کارى را در لوکیشن جنگ 77 ضبط مى کردیم به نام گل هاى 77 که یکى دو بار با مدیرى ملاقات داشتیم. در آن زمان با جواد رضویان هم کار نکرده بود.بعد از آن مدیرى یک برنامه اى ساخت به نام «طنز 80» یا «نقد 80» که بازیگر هاى طنز را مى آورد و کارهاى آنها را پخش مى کرد. در واقع بررسى کارهاى طنز نود در یک دهه اخیر در تلویزیون از دید و منظر بازیگرها. در این برنامه فرصتى بود تا ما باز همدیگر را ببینیم. بعد از آن رسیدیم به پروژه پاورچین. در آن زمان من سر یک کار، به نام «زنگ آخر» بودم که نیما فلاح آن را کارگردانى مى کرد. جواد رضویان که دوست صمیمى من بود و هست به من گفت من با مهران مدیرى قرارداد بسته ام سر سریال «پاورچین» یک نقش دیگرى هم هست که دنبال بازیگر مى گردند. در واقع شروع کار ما برمى گردد به پاورچین بعد نقطه چین، جایزه بزرگ و شب هاى برره.
یک بخش از انرژى برمى گردد به خود شخصیت کیانوش بخش دیگرش برمى گردد به خودم.
خنده تماشاگر بیشتر به خاطر تضادى است که بین رفتار کیانوش استقرار زاده و مردم برره وجود دارد. این تضاد باعث مى شود که خنده به وجود بیاید، نه خود آدم ها. تعجب استقرار زاده از یک سرى کارهاى برره اى ها خنده مى آورد نه خود استقرار زاده. گریه کردن استقرار زاده از یک سرى بلاهایى که سرش مى آید خنده مى آورد باز نه خود استقرار زاده. مدلى که خودم در این کار بازى مى کنم، خیلى به فیزیکم برنمى گردد در واقع این تضاد موقعیت است که این فاصله را به وجود مى آورد.
خودم به شخصه هیچ. من خودم هیچ اطلاعاتى از حرفه خبرنگارى ندارم اصطلاحات تخصصى را نویسنده ها مى نویسند و من فقط بیان مى کنم. البته یک رابطه اى بین خبرنگاران و بازیگران هست. بازیگران هم مى دانید در یادگرفتن خیلى حریص اند توجه مى کنند از صحبت هاى طرف مقابل چیزى را بردارند. خودبه خود که با بچه ها نشستیم براى مصاحبه از مدل حرف زدن و از اصطلاحاتى که به کار برده اند چیز هایى برداشت کرده ایم، احتمالا هم مقدارى از اطلاعات کیانوش برمى گردد به چیز هایى که دور و برم دیده ام.
بله.
فکر نمى کنم بچه هاى تهران جور خاصى باشند. آنقدر هم مثبت نیست. احتمالا براى کیانوش چیز جذابى بوده که در برره مانده و خودش را تثبیت مى کند.
در 4 الى 5 قسمت آخر جذابیت ها مشخص مى شود. احتمالا نویسنده هایش یک طرحى دارند در بخش هاى آخر.
خیلى. در سکانس هاى دو نفره یا سه نفره و... بازیگر ها کاملا درگیر ریتم همدیگر مى شوند، بعضى ها ضد ریتم اند، بعضى در واقع هماهنگى دارند.اینها همه تعیین کننده است شما نمى توانید به عنوان یک عنصر مجزا بگویید من کار خودم را انجام مى دهم چون این کار یک کار گروهى است مثل فوتبال. کاملا پاس کارى دارد و با توجه به اینکه ما فرصت کمى براى حفظ کردن این متن ها داریم همه چیز را سر جایش نمى توانیم بگوییم، بعضى مواقع بازیگر مقابل باید در دیالوگ ها بگوید که این دیالوگت یادت رفت یا بهتر اینکه یک جورى دیالوگ بگوید که من متوجه شوم که دیالوگم را جا انداخته ام.
در این کار یک الى دو درصد در گفتار، رفتار همه بداهه است. اما در خارج از کار کارگردان، کارگردان اصولا یک طراحى براى بازیگر مى کند. داخل کار هم یک چیزهایى اضافه مى شود. در شب هاى برره 90 یا 130 قسمت باید بازى کنید شما نمى توانید با چهار الى هفت تا اکتیو 130 قسمت کار کنید. باید یک سرى چیزها اضافه شود. در واقع باید فکر کنى هر لحظه که یک کار شیرین است انجام دهید. یعنى باید خیلى متنوع باشد. اصلا قابل پیش بینى نیست. ولى من واقعا این اصطلاحات تخصصى را نمى دانستم. اینها را بچه هاى نویسنده مى نویسند.
البته فقط یکى شون.
همه نویسنده ها و بازیگرها یک رابطه کارى با خبرنگارى و مطبوعات داشتند و دارند.
فضا اجازه اینکه ما به مسائل روز بپردازیم را نمى دهد.
این جورى شاید بشود ولى خیلى امیدوار نیستم.
به نظرم نه.
آزادى عمل به نوع کارى که من انجام مى دهم برنمى گردد مثلا اگر من کت و شلوار مى پوشم مطمئنا در برنامه هاى قبلى نیز به یکى اجازه داده شده که کت و شلوار بپوشد. این به آزادى عمل برنمى گردد. در واقع برمى گردد به بخش نویسندگى.
صددرصد همه اینها تاثیر دارد. من خودم چون از سیاست چیزى نمى دانم هیچ تعبیرى هم از آن نمى کنم، ببینید ما داریم یک کار کمدى انجام مى دهیم. من فقط این را مى دانم که هر شب به مدت ?? دقیقه افراد خانواده را کنار هم جمع کنیم و بخندانیم خیلى کار خوبى کرده ایم.
به خاطر بچه ها، اغلب خانواده ها زنگ زدند و گفتند که بچه ها نمى خوابند. پاورچین هم همین طور پخش مى شد.
با هر بازیگرى مدل بازى ها فرق مى کند. منتها ریتم بازى کردن با شیرى یا مدیرى با شفیعى جم با پیردوست با هدایتى فرق مى کند. من با همه راحتم خیلى مشکل خاصى ندارم. چون آدم باید خودش را تطبیق دهد. شاید هم یک جایى من ریتم بازى ام براى بازیگر مقابلم آزاردهنده باشد.
بله صددرصد. مدیرى و هدایتى خیلى تاثیرگذارند.
نمى شود تفکیک کرد، چون با آن ریتمى که مى گیرد کار را هدایت مى کند، یعنى در حین اینکه بازى مى کند دوربین را هدایت مى کند. خیلى کارش سخت است.
از 7 صبح الى 9-8 شب.
از لحاظ ذهنى من همیشه درگیرم همه فکرم مشغول است. من صبح که مى رم برره یک جور دیگه ام وقتى کت و شلوار مى پوشم و گریم مى شوم ناخودآگاه یکى دیگر مى شوم. الان چند روزى هم هست این عادت ها روى من تاثیر گذاشته مثلا دست را داخل جیبم مى گذارم یا نگاه کردن ساعت جیبى.
شما 140-130 شب خودتان را در معرض دید همه مردم قرار مى دهید و انتظار دارید که همه شما را ببینند. پس فقط کارگردان تنها نمى تواند یک کار خوب تحویل دهد. همه چیز باید دست در دست هم دهند. متن باید خوب باشد، بازیگران باید همراهى کنند. دکورش باید خوب باشد. این چیزهایى که مى گویم براى یک سریال 13 قسمتى است نه یک کار 130 قسمت یا 90 قسمت. هر دفعه که ما این کار را انجام مى دهیم ریسک بزرگترى مى کنیم. یعنى در پنج قسمت اول شب هاى برره ترس در چهره من مشهود است نه من در چهره بقیه هم مشهود است. نه ترس از چیزى، ترس از هیجان و اضطراب که چه خواهد شد. ما دو تا فاکتور اصلى برره نداشتیم یعنى همه منتظر آنها بودند، حداقل یکى از آنها. در واقع فرهاد برره و داونه و شادنه برره اى بودند و مردم اینها را مى شناختند. به عنوان برره اى ها، اصلا در «پاورچین» شادنه (سحر ولدبیگى) در دو الى سه قسمت تاریخچه برره را تعریف کرد و اولین کلمات برره اى را به کار برد و هر اطلاعاتى در مورد برره بود اینها به مردم مى دادند. حالا شما فکر کنید که دو نفر از سه نفر برره اى را حذف کردیم هر چند که زده ایم به خود منبع (برره) و قهوه خانه درست کردیم و پاچه خوار اعظم خان بالا و خان پایین و... طراحى خیلى عالى بود. هماهنگى بین نویسنده و کارگردان و بچه ها خیلى عالى بود.
دو سه تا فاکتور دارد. یکى اینکه شناسنامه پاورچین را داشت یعنى اینکه تو مى خواستى بیایى یک سرى آدم ها را معرفى کنى که دقیقا بیننده پیش زمینه داشت نسبت به آنها تا اینکه تو بخواهى بیایى از اول شروع کنى به معرفى کردن آنها. مى شناختند مردم این آدم ها را.دوم اینکه فضاى سنتى است. (میدان برره، کاه گل و کلاه ها و...)
بله. من خودم به عنوان یک بازیگر خسته شده ام.باقى ماجراها هم در فرم اجرایى کار نهفته است. دکور، گریم و لباس ها همه اینها جذابیت به وجود مى آورد. رنگ هم خیلى موثر است و در این کار رنگ خیلى داریم و لوکیشن ها هم خیلى متفاوت و زیاد است. ما در کارهاى قبلى مان کى این کارها را داشتیم.
خیلى هم نقدها به نظر من گزنده نبود.
اگر نقدى درست باشد باید ادامه دار باشد و روى نقدش پافشارى کند.
بله، اینها همه هست به هر حال برنامه مال سازمان است چون یکسرى از این انتقادها خیلى مبناى درستى ندارد به نظر من براى همین در واقع دفاع کردند از برنامه.مثلا یکى نوشته بود جلوى حمله برره اى ها را بگیرید ما خودمان ترسیدیم فکر کردیم سوار بر اسبیم و با نیزه ها حمله مى کنیم.
شاید بعد از مدیرى من درگیرترین عضو این سریال بودم یعنى در تمام سکانس ها بودم طى یک مدتى. منتها فضاى ما این نبود که کارمان را رها کنیم و شروع به نقد خواندن و جواب دادن کنیم.
به هر حال افکار عمومى است. بستگى دارد این انتقاد از کجا آمده باشد.
شخصیت که خلق شده بود. در کامل شدن آن چرا تاثیر گذاشت. البته انتقادها بیشتر روى آداب و رسوم برره بود مثل دعواهاى برره اى، غذا خوردن آنها، من که کارى نمى کردم هنوز هم کارى نمى کنم.
چون اینجا زده بودیم به معدنش، خالص همه چیز انجام مى شد.
ببینید ما اصلا سیاه و سفید نداریم همه خاکسترى اند هم وجدان و هم وسوسه وجود دارد.
مثلا شخصیت کیوان بد نیست ولى وسوسه مى شود. عاشق هم مى شود ولى بلد نیست ابراز عشق کند.
بله، یک جورهایى فرق مى کند. از وقتى که مى نشینم گریم مى کنم تا وقتى که سبیل و عینک را برمى دارم و بعد برنامه را تماشا مى کنم خیلى تفاوت احساس مى کنم. یک سرى عوامل خیلى به من کمک کرده، گریم هم خیلى در بازى ام اثر گذاشته است و این باعث کمکم در بازى شده است. لباس هم همین طور. وقتى شما با این گریم و لباس در این موقعیت قرار بگیرید خودبه خود جور دیگرى بازى مى کنید نمى توانید سپهر و یا کوروش باشید. ناچارید یکسرى اکت هایى اضافه کنید. زیور آلاتى را یک جورى اضافه کنید، که به جزئیات بازى بخورد. در واقع کاراکترى که به کمک گریم، لباس، عینک، سبیل و... ساخته شد. کاملا راه مى داد. واقعا تضاد بین استقرارزاده و برره خیلى به من کمک کرد. مثل تمام برنامه هاى نودشبى در ادامه کار یک چیز هایى اضافه شد مثل بداهه گفتن در کار.
هیچى.
صددرصد.
یک درک متقابلى بین ما و نویسنده ها به وجود آمد. ما بعد از سه الى چهار سال با هم دوست هستیم ولى در کار یکدیگر دخالت نمى کنیم. پیشنهادهاى همدیگر را کاملا مى پذیریم و قبول مى کنیم. ما اصلا نمى توانیم روى متنى یا دیالوگى که بچه ها مى نویسند تاثیر بگذاریم.
آره در این کار زیاد نه ولى جمله من اینجا چه کار مى کنم از خودم هست. در واقع کارهاى روتین جملات خودبه خود در بازى به وجود مى آید مثل این نوفهمه یا تو چه وخاى از ما که مثل بختک افتادى رو زندگى ما. یا اینکه گفتى یعنى چه؟